#خاطره_1من ۱۷سالگی ازدواج کردم زمان ما کلاس ششم و هفتم و هشتم و....نبود باید راهنمایی میرفتی بعد دبیرستان سال آخرم به قولی میگفتن چهارم دبیرستان یا پیش دانشگاهی من هنوز پیش دانشگاهی نرفته بودم که ازدواج کردم هیچی هم آشپزی بلد نبود هیییییچ😐ولی خیلی هم اصرار داشتم انواع و اقسام غذاها رو درست کنم حتی نمیدونستم مثلا برای دو نفر چند پیمونه برنج کفایت میکنه اینقدر تو آشپزی صفر کیلومتر بودم 😅🙈یک روز اومدم کشک بادمجون درست کردم یک کشک بادمجون آبکی ، بدرنگ اصلا نگم 😖هیچی دیگه یکهو یادم اومد نمک نریختم شیشه نمک رو برداشتم تکونش دادم نمک بریزه تو غذا یکهو اندازه یک پیاله نمک ریخت وسط کشک بادمجون ها🤯منم خدایی خیلی ترسیدم همون موقع میخواستم سفره رو بندازم همسرمم با گوشیش صحبت میکرد حواسش به من نبودگفتم خدایا چیکار کنم هیچی دیگه همش زدم نمک ها معلوم نشه به همین برکت🤣بعد قشنگ ریختم تو ظرف بردم سر سفره خودمم قاشق برداشتم و شروع کردم به خوردن قاشق اول که گذاشتم دهنم مرگ رو احساس کردم😰 به زور قورتش دادم صورتمم نذاشتم تغییری کنه که یکوقت همسرم نفهمههیچی دیگه همسر گرام قاشق اول رو که گذاشت دهنش گفت واااای چقدر شوره 😱نخور نخور مریض میشی پشت خونمون باغه هیچی دیگه تمام کشک بادمجون ها رو خالی کرد تو باغبعد که اومد گفت خانم وقتی غذا خراب شده یا شور شده نیازی نیست نگران بشی و به زور بخوری اشکال نداره حاضری میخوریم🙂#خاطره_بازیادامه خاطره بازی در کپشن ویدیو بعدی😉دستور این کوکی جذاب در این کانال👇https://eitaa.com/joinchat/101057364C529f87c7e9