خورش فسنجان با مرغ
وارد خونهاش که شدم، خونه بوی بهشت میداد. دو فنجون چای ریخت و سینی رو روی میز گذاشت. لبخند زد و با ابرو به فنجونهای توی سینی اشاره کرد و گفت: “این قانون منه! همیشه یه چیزی به چای اضافه میکنم، چوب دارچینی، هِلی، نباتی، شده چند پَر بهار نارنج، چیزی که اون مزه و بوی ساده رو تبدیل به عطر خوش و طعم خوب بکنه. فنجون رو برداشتم و کمی از چای چشیدم، خوب بود، هم عطرش هم مزهاش. لبخند زدم و گفتم قانون خوبی داری!
بعد با خودم فکر کردم زندگی هم گاهی میشه مثل همین استکان چای. باید با دلخوشیهای کوچیک، طعم و رنگش رو عوض کنی، یک چیزی که امید بده به دلت، انگیزه بشه، بنزینی باشه برای حرکت ماشین زندگیت، بعد ماشین تختهگاز میره تا اونجایی که باید بره. یک جایی اما کار سختتر میشه. اونوقت برای آرامش خیال گاهی لازمه چیزی از زندگی کم کنی، سبکش کنی. مثل کیسهشنهای وصل شده به بالون. بالون برای اینکه بالا بره باید سبک بشه، باید کیسهشنها رو پرت کنی پایین، بعد اوج میگیره، بالا میره. توی زندگی هم گاهی لازم میشه یه چیزهایی رو از خودت دور کنی، یک حرفهایی رو، فکرهایی رو، خاطراتی رو، آدمهایی رو …
💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝
دوستتون دارم و همیشه تو قلبم دارمتون😘💞😘💞😘💞😘💞😘💞😘💞