عکس اوشی پلو
فاطمه سادات
۲۷
۵۰۰

اوشی پلو

۲۴ دی ۹۷
تک تک اتفاقات ولحظه لحظه ی زندگی ابراهیم جلوی چشمم مثل فیلم میگذشت هرلحظه میخواندم ومشتاق تربه خواندن اشک چشم هام میریخت ومن عاشق تر 💚میشدم راستی ابراهیم کی بود که اینقدر خاطر خواه داشت وچه بسا همین حالا !!!حسین جهانبخش ازدوستانش تعریف کرد :اواسط فروردین ۱۳۶۱خبررسید که ابراهیم دربیمارستان نجمیه بستری شده به ملاقاتش رفتیم همین طور که ابراهیم نشسته بود یکی ازپرستارها اومد چفیه ای روبه صورت ابراهیم کشید ورفت🤔پرستار وقتی تعجب مرادید گفت ایشون شفا یافته اند چفیه رابرای تبرک میبرم!به ابراهیم گفتم داش ابرام اینجا چه خبره؟؟چرا این همه ادم برای دیدنت میان؟ابراهیم لبخندی زد وگفت راست میگه واقعا معجزه شده شب اخر عملیات کنارپل رفاعیه بودیم رفتم جلوتایه سنگر تیربارکه شدیدامقاومت میکرد رومنهدم کنم به طرف سنگر رفتم نارنجک انداختم ازپشت سنگر افسر عراقی که اسلحه دردست داشت بیرون اومد به عربی پرسید کی هستی؟منم به عربی گفتم ازخودشما هستم احساس کردم شک کرده تابخوام کاری کنم منو به تیربار بست سر وپا ویکی ازگلوله ها به صورتم خورد وازگردنم خارج شد!!گفتم ازگردن؟؟؟اون وقت شاهرگ ونخاعت رونزد؟ابراهیم بالبخندی گفت این دکترها هم میگن معجزه همین جاست چون گلوله مستقم به استخوان نخاعم خورده!!!ابراهیم ادامه داد:که وقتی افتادم زمین تمام بدنم یکباره بیحس شدافسر عراقی هم به خیال اینکه مرا کشته ازکنارم رد شدوهیچ قدرت حرکتی نداشتم!!دردلم باخداصحبت کردم گفتم خدایامن دوست ندارم معلول شوم بدنم روبرای کمک به بندگان خدا سالم نگه دار البته اگه صلاح باشه اگرهم مصلحت به معلولیته من مطیعم!چند دقیقه به همین شکل بیتحرکی گذشت توسل کردم به مادرسادات چند لحظه بعد خونریزی بند آمد وحس انگشتانم برگشت وبنداسلحه ام راکشیدم و افسر بعثی که هنوز پشت تیربارقرارداشت وبه بچه ها شلیک میکردرا به تیربستم!!وراه بچه ها باز شد!!وبچه ها تونستن بیان جلو ومنو منتقل کردن به بیمارستان که دکترها میگفتن تمام موارداین چنینی قطع نخاع شدند ولی ابراهیم سالم ماند .‌.....
...