بعضی صداها را دوست داشتم.
صدای گشتن دنبال خودکار توو شلوغی جامدادی.
بازو بسته کردن لیوان حلقه ای
از جلو نظام، ناظم.
صدای هان؟ نگاه کن.. با تو ام. سرت را بالا بگیر ببینم پیراشکی نیمکت جلویی را چرا خوردی؟
صدای گریه هایم. سر خوردن روی نرده های راه پله.
شکاندن گچ پای تخته ی سیاه.
خانم اجازه ما نوشتیم...
دیکته های معلمی که لهجه داشت.
صدای معاون وقتی که می گفت یک کلاس دو کلاس.
پچ پچ های هنگام تقلب؛ فریاد بیرون دویدن از مدرسه
صدای کلید انداختن پدرم.
صدای باز کردن شکلات هایی که می آورد...
صدای خنده های از ته دل...
چقدر صدای این روزها را دوست ندارم.
چقدر گوشم گناه دارد. چقدر ناخواسته بزرگ شدم.
چقدر آن روزها زندگی در هم و برهم اما شنیدنی بود...
#رسول_ادهمی
...