عکس کلوچه کنجدی
رامتین
۲۷۸
۲k

کلوچه کنجدی

۲ اسفند ۹۷
متاسفانه گوشی پسرم از دستش افتاده ولنزش آسیب دیده امروز برده گفته سه میلیون وخرده ای خرجش میشه😱😱😱😱خود گوشیو پارسال دو وخرده ای خرید.به کجا داریم میریم.🤔🤔🤔کسی میدونه داریم کجا میریم به منم بگه.
سالها از اون اتفاق میگذره و وقتی بهش فکر میکنم باخودم میگم چه حماقتی میخواستم بکنم خودمو از میون بردارم وزندگیمو دودستی تقدیم یه تازه وارد کنم وبچه هامو اواره وسرگردان ومرجانو شادکام.باید می ایستادم ومبارزه میکردم برای هرچه که داشتم وبراش تلاش کرده بودم.مرجان خودش هزارتا مشکل داشت یه دختر از سطح پایین بود دوازده سالگی به یه مرد همسن پدرش شوهرش داده بودن وسیزده سالگی دخترش بدنیا اومده بود ومرده چند ماه بعد مرده بود با کارگری تو یه آرایشگاه زندگیشو چرخونده بود دوباره پونزده سالگی با برادر صاحب ارایشگاه که یه مرد زن داربوده ازدواج میکنه،وآخرش بعد از یکسالم از اون جدا میشه چون زن اولی خیلی بهش فشار میاورده.درنهایت با تمام این سختیا کار میکنه وماشین نویسی یاد میگیره .اون زمانا کامپیوتر نبود ولی یکی از کارایی که منشیا حتما باید بلد میبودن تایپ بود وچندجا کار میکنه ودرنهایتم میاد شرکت علی اینا.دختر زبلی بود اما زیاد زیبا نبود ولی خوب بلد بود چطور به خودش برسه وچطور قاپ مردا رو بدزده من تازه فهمیدم قبل از علی هم زیر پای یکی از همکارا علی نشسته ولی دراون موردم ناموفق بوده،بعدشم به درخواست علی یه منشی دیگه بهش دادن ومرجانم رفت ساختمان مدیریت.منم تقریبا یه نفس راحتی کشیدم ولی بازم چه من وچه خانومای بقیه همکارا همش گوش به زنگ بودیم ببینیم نفر بعدی کیه چون تا مرجان تو اون شرکت بود یه تهدید به حساب میومد ومثل آتشفشان خاموش بود ومنتظر طغیانش بودیم.یه مدتی زندگیمون رو روال بود وهمه چی آروم بود ودوباره جشن ومهمونی ودوره... اونسال تابستان من وعلی تصمیم گرفتیم یه سفری بریم اروپا ،اون زمانا اروپا رفتن اصلا مشکل نبود وبا پاسپورت ایرانی میتونستیم هر کشوری دلمون بخواد سفر کنیم ،وارزش پولمونم خیلی کم نبود واونجا حسابی گردش وتفریح میکردیم وکلی خرید میکردیم،بعضی وقتام از آلمان یه ماشین میخریدیم وزمینی از طریق ترکیه برمیگشتیم وتو ایران میفروختیمش وسود خوبیم میکرد وخرج سفرمونم در میومد.البته بگم اون زمانا ترکیه کشور کمونیست بود با مردمی گرسنه وخیلی هم جاده هاش نا امن بود وعبور زمینی خیلی ریسک داشت که هر کسی هم نمیپذیرفت ولی ما ریسک پذیر بودیم واینکار را میکردیم.البته روششم بلد بودیم مثلا از المان یه کارتن سیگار میخریدیم ودم دستمون میذاشتیم.وقتی تو جاده های ترکیه حرکت میکردیم چوپانها ویا کارگرا میومدن لب جاده وبا دست اشاره میکردن سیگار دارید وما چند نخ براشون پرت میکردیم واگر این کار را نمی کردیم،ادامه دارد...
اگر برای کارگرا ویا چوپانهای ترکیه سیگار پرت نمیکردیم با سنگ میزدن شیشه را میشکستن .جاده هاش اصلا مناسب نبود وپر از دست انداز وچاله چوله وحفره های عمیق بود .اگر خدا نکرده پنچر میشدیم باید تا روستایی،شهری با همون حالت میرفتیم وگرنه ایستادن کنار جاده همان وحمله کردن بهمون ولخت کردنمون همان.اغلب کنار جاده ها گوسفند سر میبریدن همونطور درسته رو آتیش کباب میکردن وهر کس میخواست یه تیکه میخرید،بیشتر خود ترکا میخریدن ویا ماشینایی که همه مرد بودن،کسی که غریب وبا زن وبچه بود جرات نمیکرد توقف کنه.شبا هم ابدا تو جاده رانندگی نمیکردیم،هر طور شده یه شهری میرفتیم وهتلی مسافرخانه ای پیدا میکردیم ومیموندیم.خلاصه تو این روش مسافرت زمینی خطر ونا امنی زیاد بود ولی ما خبره شده بودیم.درضمن پلیسای تو جاده هاشونم پولکی بودن وهر جا پلیس میدیدیم میگفتن افندی پووول وعلی چند برگ اسکناس کف دستشون میذاشت واونام میگفتن یاواش یاواش بورو،علیم میگفت تاشاکر و چوخ ممنون اونا یه ذره فارسی میگفتن ماهم یه چیزی سر هم میکردیم ومیگفتیم😀خداییش چه شجاعتی داشتیم در کشوری حرکت میکرد از زبانشون هیچی بلد نبودیم فقط بیر را بلد بودیم به معنی یک😀چیزی که اون زمان یادمه از زنا ومردا ترکیه اینه که مردا همه متحد الشکل یه کت خاکستری داشتن وشلوار مشکی،زنها هم یه شلوارایی میپوشیدن که فاقش تا سر زانوشون بود ویه روسری سفید که از پشت سر گره زده بودن.کشوری سرسبز ولی فقیر .یه بار با بچه ها که خیلی کوچیک بودن رفتیم وگلاب به روتون اسهال شدن.از هتل زنگ زدن ودکتر اومد ومعاینه کرد ومن با ایما واشاره مشکلو گفتم وبعد خودش نمونه را برد به ازمایشگاه داد ودر آخر هم با جواب ازمایش ودارو دوباره اومد.البته پول درست وحسابی هم گرفت ولی میخوام بگم چه احترامی داشتیم نه مثل حالا که بعضی وقتا میبینیم چه برخورد بدی با هموطنامون انجام میدن.خیلی از این مناطق که الان ایرانیا هجوم میبرن برای اینکه پولاشونو اونجا خرج کنن اصلا اون زمان وجود نداشت.حتی وان که الان خیلی سرزبوناس یه ده بود،تابیست سال پیشم که رفتیم سوریه از طریق زمینی همین بود طی مدت چند سال اخیر به لطف علاقه ایرانیا توش انقدر بازار ومرکز خرید ساختن،کاش جاهای تفریحی تو ایران بود وملت پولاشونو داخل خرج میکردن🤔.خلاصه اونسال خبر رسید به طلا که ما داریم میریم سفر اونم گفت منم باید ببرید ومن مگه از همدم خانم همسایمون چی کمتر دارم رفته اروپا رو دیده وطبق معمول علی هم گفت باشه بیا بریم واز یکماه زودتر طلا اومد تهران برای تدارکات سفر ادامه دارد....
...
نظرات