عکس قرابیه سیب
زینب بلوکی❤
۱۴۴
۶۵۴

قرابیه سیب

۲۷ اسفند ۹۷
سلااام بر دوستان هنرمند و کدبانو.
دلم براتون تنگ شده بود.دوست داشتم زودتر از اینا بیام ولی وقت نمیکردم.این دو تا بچه حسابیییییی وقتمو پر کردن جای نفس کشیدن نذاشتن😅😅😥😥

کپشن خواندنی👇👇👇
داستان زیبای “دعای مادر”

پزشک و جراح مشهور (d. Eshan) روزی برای شرکت در یک کنفرانس علمی که جهت بزرگداشت و تکریم او بخاطر دستاوردهای پزشکی اش برگزار میشد ، باعجله به فرودگاه رفت .
هنگام پرواز ناگهان بخاطر اوضاع نامساعد هوا و رعد و برق و صاعقه ، که باعث از کارافتادن یکی از موتورهای هواپیما شده بود کادر پرواز اعلام کرد مجبوریم فرود اضطراری در نزدیکترین فرودگاه داشته باشیم .
پس از فرود اضطراری ، دکتر بلافاصله به دفتر استعلامات فرودگاه رفت ، به او گفتند ، بعلت اوضاع بد جوی و نقص هواپیما باید ۱۶ ساعت در فرودگاه منتظر بماند .
دکتر گفت که نمیتواند منتظر بماند ، چون پزشک متخصص جهانی است و هر دقیقه تاخیر ، برابر با به خطر افتادن جان خیلی از انسانها هاست
یکی از کارکنان گفت، اگر خیلی عجله دارید میتونید یک ماشین کرایه کنید ، تا مقصد شما سه ساعت بیشتر نمانده است .

دکتر با کمی درنگ پذیرفت و ماشینی را کرایه کرد و براه افتاد که ناگهان در وسط راه اوضاع هوا نامساعد شد و بارندگی شدیدی شروع شد بطوری که ادامه دادن راه برایش با مشکل مواجه شد .
ساعتی رفت تا اینکه احساس کرد دیگه راه را گم کرده خسته و کوفته و درمانده و با نا امیدی به راهش ادامه داد که ناگهان کلبه ای کوچک توجه او را به خود جلب کرد .کنار اون کلبه توقف کرد و در را زد .
صدای پیرزنی راشنید که میگوید
هرکه هستی ، در باز است .

دکتر داخل شد و از پیرزن که زمین گیر بود خواست که اجازه دهد از تلفنش استفاده کند .
پیرزن خنده ای کرد و گفت : کدام تلفن فرزندم ؟ اینجا نه برقی هست و نه تلفنی ، همه آنها قطع است ولی بفرما و استراحت کن و برای خودت استکانی چای بریز تاخستگی بدر کنی و کمی غذا هم هست که اگر گرسنه ای بخور .
دکتر از پیرزن تشکرکرد و مشغول خوردن چای شد ، پیرزن هم مشغول خواندن دعا بود .
دکتر ناگهان متوجه کودک خردسالی شد که بی حرکت بر روی تختی نزدیک پیرزن خوابیده بود ، و پیرزن هرازگاهی او را تکان میداد .
پیرزن مدتی طولانی به دعا مشغول بود ، که دکتر به او گفت :
من شرمنده این لطف و کرم و اخلاق نیکوی شما شدم ، امیدوارم که دعاهایت مستجاب شود .
پیرزن گفت همه دعاهایم قبول شده است بجز یک دعا
دکتر ایشان گفت : چه دعایی ؟
پیرزن گفت : این طفل معصومی که جلوی چشم شماست نوه من است که نه پدر دارد و نه مادر ، و
به یک بیماری مزمنی دچار شده که همه پزشکان این شهر از علاج او عاجز هستند .
به من گفته اند که یک پزشک جراح بزرگی بنام دکتر ایشان هست که او قادر به علاجش هست ،
ولی او خیلی از ما دور هست و دسترسی به او مشکل است و من هم نمیتوانم این بچه را پیش او ببرم .میترسم این طفل بیچاره خوار و زمینگیر شود .
پس از خدا خواسته ام که کارم را آسان کند .

دکترایشان میگویددر حالی انگار دچار برق گرفتگی شده بودم به گریه افتادم و گفتم :
به خدا قسم که دعای تو ، هواپیماها را ازکار انداخت و باعث زدن صاعقه ها شد و آسمان را به باریدن وا داشت . تا اینکه من دکتر را بسوی تو بکشاند .و من بخدا هرگز باور نداشتم که خدا فقط با یک دعا چنین کارهایی را انجام میدهد .

#قرابیه_سیب
#قرابیه
#سیب
#زینب_بلوکی
#دعا
#مادر
...