عکس ژله مجلسی
رامتین
۲۰
۱.۸k

ژله مجلسی

۲ اردیبهشت ۹۸
سلام دوستای گلم عیدتون مبارک💙💙💙💙
دوستان ببخشید از اونجا که نمیتونم درطول هفته کامنتا رو پاسخ بدم،سعی کنید آخر هفته ها کامنت بزارید منم بتونم حضور داشته باشم😇😇💋💋💋🌸🌸🌸
اونروز راه افتادیم طرف دبیرستان گفتم من ماهرو هستم ببخشید دیروز یادم رفت تشکر کنم گفت آها منم اعظمم چی میگن خوشبختم،خوشوقتم از این حرفا.دیروز که نفست بند اومده بود نمیتونستی نفس بکشی چطور تشکر کنی آخه بی خیال بابا.از اون روز به بعد باهم دوست شدیم حسابی ،اعظم تکیه گاهم بود،دوستم بود،یه جورایی داداشم بود😀.آخه اصلا ظرافت دخترانه نداشت هیکل درشتی داشت با دست وپای بزرگ وقوی خودشم همش میگفت آخدا میخواسته پسر درست کنه گل کم اورده یه چیزی اضافه کنه دختر شدیم😳.کلا لحن صحبت کردنش یه جوری بود نه میشد شوخی رو فهمید نه جدی.یه مدل داش مشتی حرف میزد،راحت وروان نه مثل خانوادم قلمبه سلمبه،حرفاش به دلم می نشست یه جوری مکمل من بود.هوامو داشت بادی گاردم بود.روزایی که دیرتر تعطیل میشدیم ننه مدرسه ساندویچ میفروخت (به قول خودش سندویچ کتلت یا ژامبون یه نون بولکی بود ویه برگ ژامبون ودوپر گوجه وخیار شور یا یه تیکه کتلت لا نون لواش خوشمزه ترین ساندویچایی که تو عمرم خوردم)،من روم نمیشد برم تو صف واز سرو کول بقیه بالا برم کلا به کلاسم نمیخورد حتی حاضر بودم تا آخر زنگ گرسنه بمونم ولی هول نزنم ،اما اعظم روشو داشت میرفت برام میخرید منم پول بیشتری میدادم برا خودشم میخرید .یا بیرون از مدرسه اگر چیزی میخواستم تنهایی روم نمیشد برم خرید اغلب اون دور وبرا منو میشناختن به اسم دختر استاااد ومنم فکر میکردم حالا خیلی مهمم نمیرفتم خرید ولی اعظم برام میرفت خرید .کلا خیلی راحت بود دقیقا برعکس من.یه روز ظهر زنگ غذا که غالبا طولانی بود، حدودا چهل دقیقه، تو حیاط نشسته
بودیم گفتم اعظم تو چرا از خودت وخونوادت چیزی نمیگی ،درحالیکه یه گاز گنده به ساندویچش میزد با دهن پر گفت چی بگم،از کجاش بگم،گفتم از پدر مادرت کارشون ،خواهر برادرت و...در حالیکه ساندویچشو در دو لقمه تمام کرده بود وروش کانادا شیشه ای رو یه نفس سر کشید دستی دور دهنش کشید وگفت والا زندگی ما بدبخت بیچاره ها گفتن نداره.سه تا داداش گنده، دراز وبی خاصیت بزرگتر دارم سه تا هم آبجی قد ونیم قد کوچیکتر البته تا دیشب سه تا بودن بعدشو نمیدونم.حرفاش خنده دار ودر عین حال برام عجیب بود واز یه جنس دیگه.گفتم خوب داداشات کدوم دانشگاه یا دبیرستان میرن پوزخندی زد وگفت چی میگی اونا اصا درس نخوندن .گفتم پس چه کاره اند،گفت تو کار محاسباتن از صبح تاشب سرکارن،گفتم جدی چطور مثلا حسابدارن یا دم حجره یا مغازه ای حساب دخل وخرجودارن....
گفت نه بابا از صبح میرن سرگذر یه لنگه پا وایمیسن ویه تسبیح دور انگشتشون میچرخونن ودخترا وزنا مردمو دید میزنن ومحاسبه میکنن باسن کدوم بزرگتره کدوم کوچیکتر و براشون سوت میزنن،خلاصه توکار محاسبه دنبه ان.بعضی وقتام پدریا برادر وکس وکار دخترا از راه میرسن وتا میخورن میزننشون ودلم خنک میشه ولی باز فردا میرن همونجا وهمون کارا.درضمن کفتربازای قهاری هستن روپشت بوم پرورش میدن وخرج خورد وخوراک ولباسشونو در میارن. حالم ازشون بهم میخوره.عموم هم هر روز تهدیدمون میکنه که پرتمون میکنه بیرون،آخه ما تو خونه عموی پیرم زندگی میکنیم یه خونه اندازه کف دست یه اتاق پایین داریم من ومادرمو وخواهرام هستیم ویکی بالا عموم میشینه یه پیر پسره هفتاد سالس، روپشت بومم داداشام یه اتاقک ساختن میخوابن .گفتم خوب بابات دعواشون نمیکنه،یه پوزخندی زد وگفت بابا، کدوم بابا،اون اصا نمیدونه کی به کیه چندتا بچه داره اصا چندسالشونه،کجان،مرده ان زنده اند،شاگرد شوفره دوهفته یه بار تن لشش میاد خونه اونم آخرشب تنها کاری که بلده بچه پس انداختنه،از وقتی یادم میاد مادرم یا حامله است یا بچه شیر میده یا بچه میندازه مادرم عین اسکلت میمونه،شباالتماس میکنه دست از سرش برداره ولی نره خر مگه این چیزا حالیشه،تعجب کردم نفسم بند اومد گفتم مگه تو اینارو میشنوی ومیبینی،گفت نه من در اتاقمو میبند ولا لحاف مخملم میخوابم،خوب قربونت برم ما یه اتاق داریم با یه لحاف کرسی پاره پوره زمستونا میندازیمش رومون،تابستونا میندازیمش کف اتاق وروش می خوابیم،از بچگی همه چی دیدم وشنیدم،حالم از ازدواج بهم میخوره حالم از هر چی مرده بهم میخوره قسم خوردم هیچوقت ازدواج نکنم،بعد اعظم دراز کشید رو علفا وساقه یه گندمی رو گذاشت کنار لبش وگفت بخدا من اگر شاه بودم میدادم هر چی مرد نامرده مقطوع النسل کنن ،اصا ببرن بندازن جلو سگا،میدونی چیه ماهرو دلم میخواد پولدار بشم تا بتونم آبجیا ومادرمو از اون جهنم بیارم بیرون،نه غذایی نه لباسی هیچی نمیده یکم پول میده که فقط بتونیم نون بخریم وبه زور گوجه ای سبزی چیزی قاتق کنیم خواهرام همشون لاغر مردنین همش چشمشون به دست منه یه ماستی،پنیری چیزی بخرم براشون.گفتم خوب تو از کجا میاری میخری گفت پیش عموم کار میکنم یه دکه مجله وروزنامه فروشی داره بعد از مدرسه میرم لباسامو عوض میکنم وجلدی میرم دم دکه تاشب کتابا ومجله ها رو جابجا میکنم مشتریا رو راه میندازم واز این کارا دیگه،تو خونه هم رختاشو میشورم واتاقشو جارو میکنم وخریداشو میکنم،اونم یه پول مختصری میده منم برا بچه ها خرید میکنم از گشنگی نمیرن....
...
نظرات