دنیای عجیبی شده
انگار دیگه توی دنیای ما آدما از محبت خاری گل نمیشه
آدما پیچیده و پیچیده تر شدن
آدمایی که حتی سکوتشون هم صدای دروغ میده
توی این روزایی که هر لحظه اش باید منتظر یه خبر بد باشی و مدام دلت میگیره و باز خودتو آروم میکنی و به خودت میگی که ناشکری نکن
شاید از این لحظه ای که الان توش افتادی یه لحظه ی بدتری هم وجود داره که احتمال داره نصیب تو بشه
مدام در حال قیاس کردن خودت و شرایطتت با آدما و شرایط موجود توی کشورهای دیگه ای
به یه حس کلافگی دچار شدی که نه دیگه اومدن اردیبهشت خوشحالت میکنه نه صدای بارون و فصل بهار
دیگه جمعه ها هم فرقی با شنبه ها و یکشنبه ها ندارن
بعضی دردها هم دیگه روز و ماه و سال نمیشناشن
بعضی دردها مثل قهوه میمونن ، سرد میشن اما تلخیشون هیچ وقت از بین نمیره
اما هستن هنوز بعضی ادم هایی که وجودشون مثل یه مسکّن میمونه
باید قدر اون ها رو دونست
انگار اونا به دنیا اومدن که حال تو رو با بودنشون خوب کنن
پس اگه حالت بده همین الان بهش زنگ بزن ، صداشو بشنو و برو اونو ببین
شاید فردا برای اینکه یکی حالتو خوب کنه خیلی دیر شده باشه
...