اگه اشتباه نکنم روزاد هم ولایتی مش سکینه بود وهم زبونش بود.
این دختر خیلی سر وگوشش میجنبید.بارها دیده بودمش که گوشه وکنارا با نوکرا گرم میگرفت.چند باری که شبا برای رفتن به مستراح از حیاط رد میشدم صدای خنده هاشو شنیده بودم که با نوکرا دل وقلوه میداد.
ازهمه بدتر رفتاراش با نادر بود،نادر خیلی حواسش به جنس مخالف بود وروزادم خیلی درگیرش میکرد،براش میخندید وسربه سرش میزاشت،چند باری به مش سکینه تذکر دادم که حواست بهش باشه .اونم میگفت چشم ولی عمدی یاغیر عمد کاری نمیکرد.
تا اینکه یه شب گفتن نادر بهش تجاوز کرده.اونروزا داروهای قوی میخورد.
رفتم سراغش دیدم خوابه .باورش برای منم سخت بود که این کارو کرده باشه نپذیرفتم.دوباره بعد از یه مدت گفتن از نادر حامله شده،این دیگه مضحک بود،نادر عقیم بود اینو شک ندارم .دلیلشم فقط وفقط خودم میدونم وتا به حال به کسی نگفتم.ولی الان تو رو محرم میدونم ومیگم.وقتی نادر نوجوان بود بیخ گوشی گرفت(بیماری اوریون)،شدید ووحشتناک والبته هوشنگم مبتلا شد.حال هر دو بسیار وخیم شده بود ومن شدیدا نگران هر دو بودم.متاسفانه ناحیه تناسلی هر دو هم در گیر شده بود اونم دو طرفه.من هراسان رفتم وبهترین دکتر شهر رو آوردم.دکتر بعد از معاینه گفت با توجه به شدت بیماری ودر گیری عضو شک ندارم نادر عقیم خواهد شد، ولی هوشنگ رو نمیتونم قاطع بگم. در هر صورت بعید میدونم که کاملا سالم باشه درصدش بالاست.همون شب دنیا رو سرم خراب شد ولی چیزی به کسی نگفتم.متاسفانه یکی از گوشهای نادرم ناشنوا شد وتا حدود زیادی هم روی مغزش اثر گذاشت که حتما میدونی چه حرکاتی میکرد هر چند از بچگیم من شاهد حرکاتی کمابیش غیر عادی ازش بودم ولی بعد از بیماری شدت گرفت.خلاصه اینکه من اتهام تجاوز از سوی نادر رو ممکن بود بپذیرم ولی باردار شدنش از نادر غیر ممکن بود. بعد از مدتی دوباره شیطنتهای روزاد شروع شد واینبار من متوجه شدم وهر دورو(نادر وروزاد) شدیدا به باد کتک گرفتم ونادر رو زنجیر کردم وممنوع کردم از اطاق خارج بشه.غدقن کردم که نوکری شبا بمونه بجز آق باجی تا دردسری دوباره ایجاد نشه.هر چند روزاد بازم تمایلاتش بالا بود.بچه دار بود ولی بازم درست نشد،مدام نوکرا رو طرف خودش جلب میکرد،دیگه تحملم تموم شد وبیرونش کردیم،گذاشتیم آمنه بمونه.آمنه نوه من نیست نمیدونم کار کیه ولی مطمئنم نوه من نیست.بهش جا ومکان دادیم وگذاشتیم بمونه وبزرگ که شد کار کنه مثل بقیه کارگرا...
حالا متوجه شدی جریان از چه قرار بود.
من سعی میکنم به کارگرام ظلم نکنم،چون به خودم خیلی ظلم شده.
حتی روزاد بعد از مدتی که درحمام کار میکرد طاقت نیاورد وشروع کرد به کارهای غیر اخلاقی ،سعی کردم از طریق مش سکینه بهش پول برسونم تا دست برداره ولی کاراش بخاطر پول نبود یه جوری زیاده خواه بود ومعتاد اینجور کارا.آخرا عمر کوتاهشم که یه بیماری مقاربتی گرفت،خودم خرج دوا درمونشو دادم.پیگیرش بودم میتونی از دکتر محل بپرسی اگه شک داری.حالا اگه کسی چیز دیگه گفته نمیدونم هر کسی وخداش.
ذهنم شدید در گیر بود فرداش به هوای گرفتن داروی تقویتی رفتم پیش دکتر محل.میخواستم بدونم کی حقیقت رو میگه.ازش پرس وجو کردم،دکتر پیرمرد موقری بود عینکشو جابجا کرد وگفت اره یادمه اون دخترو یادمه بله همه چیو یادمه .ولی متاسفانه من نمیتونم ااسرار وبیماری مراجعام رو بگم.گفتم فقط یک کلمه بگید که آقا ازش حمایت میکرد یانه.گفت بله هزینه های درمانشو قبل از مرگ میداد.نه تنها اون بقیه کارگرا هم چه زمانی که برای آقا کار میکردن وچه وقتی از اون خونه میرفتن رو تقبل میکردن.
یاد حرفای مش سکینه افتادم که میگفت روزاد ذات الریه گرفته ونرمی استخوان و...
نمیتونستم چیزی بگم فقط اینو کاملا فهمیده بودم که مش سکینه موجود عجیبی بود یک هنرپیشه تمام معنا یک سیاستمدار ویک حراف حرفه ای که مسیر فکری اطرافیان رو به جایی میبرد ومنحرف میکرد که خودش میخواست.
تو دلم گفتم کاش جریان زری رو هم به آقا بگم اونو که خودم دیدم وبی شک کار نادر بود ،بعد گفتم بی خیال نادر که دستش از دنیا کوتاهه وزریم که خوشبخته وبا لوطی صاحب دوتا پسر شدن ودارن به خوشی زندگی میکنن دیگه شخم زدن وشکافتن گذشته چه دردی رو دوا میکنه.
به روزا آخر بارداریم نزدیک شده بودم،آقا
یک هفته ای رو سر کار نرفت وموند خونه،گفتم راضی نیستم کارگرا هستن.گفت نه تنها برای تو موندم،بلکه ترجیح میدم مدتی کارخونه نباشم،حال روحی هوشنگ خوب نیست،بچه ازبین رفته.اونهمه هزینه ودرمانم جواب نداد،نطفه ها ضعیفن ونمیمونن،همون حرفی که سالها پیش دکتر درموردش زد درسته مشکل داره.خیلی بهم ریخته وعصبی شده.ترجیح میدم دور وبرش نباشم تا خودشو پیدا کنه.شبا کارخونه میخوابه.
بالاخره بعد از نه ماه من در یه زایشگاه زایمان کردم وشازده پسرم بدنیا اومد.یه پسر کپل وسالم،اسمشو شاهرخ گذاشتیم.
اسم آقا کرم بود من برای خودشیرینی گفتم بزاریم کریم،نمیدونم چرا حس کردم به هم میان ولی آقا گفت نه.
بعد از مدتی هوشنگ خان وشهناز از هم جدا شدن،شهناز با پسرخالش ازدواج کرد وبچه دارشد اونم شکم اول دوقلو دختر ...
...