عکس تزیین کوکو سبزی به شکل ماهی
بانوی یزدی
۲۵
۷۳۰

تزیین کوکو سبزی به شکل ماهی

۸ مرداد ۹۹
به رنگ ارغوان(۲۱)
عادل یکسره زنگ میزد تنم مثل بید می لرزید گوشیمو خاموش کردم و زودتر از باغ زدم بیرون رفتم خونه اکرم.
اکرم وقتی منو دید گفت چرا رنگ و رو نداری چته؟گفتم نمیدونم عادل چطور شماره خطمو یادش مونده که حالا بهم زنگ زده. گفت شماره موبایل زنشه یادش نباشه؟!
نالیدم اکرم همون اول عروسی دو بار فقط از این خط زنگش زدم بعد درآوردم گذاشتم کنار، یک سال گذشته این آدم که سرش داغه تو دود و دم ،شانس من بد بخت باید باشه که بدو بدو این فقط یادش بمونه ؟!
اکرم گفت حالا چی شده مگه خاموشش کردی رفت پی کارش خواهر من.
تو هم که داری جدا میشی این ترس و لرز چیه ؟
زیر لب زمزمه کردم که اعصابم مثل تار مو ضعیف شده تپش قلب گرفتم ،اسم اون نامرد میاد انگاری نفسم سنگین میشه میخواد بند بیاد..
زود خطمو درآوردم و شکستم ..چند روز دیگه گذشت تلفن خونه زنگ خورد. شماره از شهر عادل بود بر نداشتم ..سعید خونه بود و ازش خواستم جواب بده .
خود عادل پشت خط بود،سعید بدون سلام و بی مقدمه فقط گفت بیا اینجا دادگاه داری و تکلیف خواهرمو معلوم کن و سریع قطع کرد و تلفنو از برق کشید.
دوباره قلبم محکم به سینه ام می کوبید رفتم تو اتاق دیگه سعید پشت سرم اومد .گفت ارغوان ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه است هنوز اول راهی تا بچه نداری جدا شو که این نکبت از خونه زندگیمون پاک بشه.
هیچی نگفتم و فقط سرمو تکون دادم...
اینکه عادل تو دادگاه حاضر بشه یه چیز محالی تو نظرم بود
سرش تو مواد بود و می دونست پیش ما بیاد خونش ریخته اس.
با همین خیالات تو دادگاه حاضر شدم سعید باهام بود به خودم می گفتم تا بخوام جدا بشم هیهاته. این آدم چیش رو نظم و برنامه بوده که حالا بدو بدو بیاد شهر ما و بگه بفرما ،برای طلاق دادن تو حی و حاضرم!!
منتظر تو راهرو نشسته بودم و سرمو بین دوتا دستام گرفته بودم و غرق فکر،یه لحظه سعید به پهلوم سقلمه زد که ارغوان این عادله؟؟از جا پریدم گفتم کو پس؟ شوخیت گرفته تو این وضع؟
گفت یه لحظه اشتباه گرفتم اونی که آخر راهرو ایستاده خیلی شبیه اون جونوره!رد نگاهشو گرفتم و رسیدم به یک مرد ژولیده با لباسهای کهنه و ریش و سبیل و موهای بلند!
خوب که دقت کردم، زود رومو کردم سمت سعید که برادرم با دیدنم گفت چی شد ارغوان رنگت مثل میت شده!!
گفتم داداش این خود عادله!
دیگه قلبمو و نفسم دست خودم نبود تکیه به دیوار سر خوردم و روی زمین نشستم سعید خیلی خودادری میکرد وهی زیر لب جد وابا عادلو بالا میداد ..
نوبتمون شد رفتم داخل ..حتی نمیخواستم یک لحظه هم نگام به عادل بیفته که حالم بدتر میشد .
حرف من فقط طلاق بود و حرف عادل اینکه زندگی میخواد بکنه ..
بیرون دادگاه ،برادرم رفت جلوش یقه اشو گرفت بهش گفت گم برو خرابه خودتون مرتیکه نجس .همه چی علیه توئه ارغوان نمیخواتت عملی !
گفت خودش بگه تو چکاره اونی ؟سعید اومده بزنه تو گوشش که داد زدم حرف خودم هم همینه!هیچیت مثل آدم نیست .دوده ای هستی دست بزن داری سر‌کار نمیری !من دیگه نیستم برو که دیدن ریختت ،کفاره میخواد.
برادرم حط و نشون کشید فقط یک بار دور خونه ما پیدات بشه زنده نمیذارمت.اومد یه چیزی بگه که سعید دستم و کشید برو تو ماشین ..
نوبت بعدی دادگاه برای چند ماه دیگه بود .تصمیم گرفتم دوباره برم سر کار .تو همون شرکت قبلی ،پاره وقت مشغول شدم .
هربار سعید میبردم و بعد دنبالم میومد خودم میخواستم بیاد .اینکه عادل تو کمینم باشه و بپام باشه، دور از انتظار نبود.
یک ماهی گذشت عصر بود تو خونه بودم .در زدن، مادرم دستش بند رخت شستن بود صدا زد ارغوان درو باز کن.
رفتم سمت در و بازش کردم .با دیدن عادل با اون تیپ و قیافه جا خوردم زبونم بند اومده بود .گفت میشه بیام تو ؟میدونم سعید و علی رفتن روستا اونجا بنایی دارن بذار بیام داخل !
رفتم کنار ،عادل اومد تو ،مادرم با دیدنش ماتش برده بود .چند لحظه بعد ،به خودش اومد و گفت عادلی؟؟گفت خب اره من نمیتونم به سر ووضعم برسم عطر بزنم خوشتیپ بشم؟
مادرم تته پته افتاد گفت بله بله..بفرمائین تو الان چایی میذارم.
اومدم وسط حرف مادرم که چی چی بره تو ؟این اینجا کاری نداره .کارش تو دادگاهه. گفت ارغوان هی دادگاه دادگاه نکن من طلاقت نمیدم گفتم الان زنگ علی و سعید میزنم ..
دویدم سمت اتاق که جلوم ایستاد و گفت من از کسی نترسون..ببین الان دو هفته اس پاکم بخدا !ترک کردم همینجا تو شهر شما رفتم کمپ ..
بهت زده نگاهش کردم یکم سرحالتر وچاقتر شده بود و رنگ و روش برگشته بود .
گفتم اره تو !!منم باور کردم .قسم روی قسم که بیا بریم آزمایش میدم .میگفت اگه هم دستم روت بلند میکردم به خاطر تریاک و هرویین بود که میکشیدم اینکه مغزم کار نمیکرد اون موقع ..یکریز التماس میکرد
ادامه دارد..
دوستای عزیزم ازین وقفه پیش اومده نهایت شرمندگی رو دارم .با یک مشکلی این دوسه روز دست و پنجه نرم میکردم که اصلا جواب تلفن هم نمی دادم که دیگه بخوام ادامه داستانم رو بنویسم ..ممنون از درکتون. التماس دعا 😘
...
نظرات