عکس ژله تصویری
fatemeh goli
۲۱۶
۱.۵k

ژله تصویری

۱۰ مرداد ۹۹

#عشق_مجازی📱❤
#پارت65

مردم یکی یکی داشتن میرفتن فهمیدم که سیاوش من دیگه زیریه خروارخاکه دیگه ندارمش دیگه بوشو ندارم
دیگه گرمای وجودشوندارم همش تقصیر من بی همچیزبود اگه منه بیشعور اینکارونمیکردم اون نمیمرد

بادستام توگوش خودم میزدم وخودموسرزنش میکردم
بازته دلم تیرکشیدکه توخودم جمع شدم
حس عجیبی گرفتم که پاهام گرم شدن
بادیدن آب وخونی که ازبین پاهام میومد وحشت کردم
ایناچی بوددیگه
چشمم به کفشی خوردتاسرموآوردم بالاباچهره پرازاخم آراد مواجه شدم
هنوزمتوجه نشده بودکه چیشده
آروم صداش زدم_آراد
بااخمش گفت+چیه؟
پاهاموبازکردم که باچشمای گردبه زمین نگاه میکرد هول شده گفت_چی...چی...شده؟
باگریه گفتم+ننمییدونم

باصدای نسبتابلندی صدای مامانش زد
مامان مهتاب وقتی اومد نگاهی به منو زمین کرد ویکی دستشوبه صورتش زد_واااای کیسه آب بچت پاره شده باید سریع بریم بیمارستان
باترس گفتم_چییییی
آراد اومد سمتم ومنو رودوتادستش بلند کرد تااومدم حرفی بزنم گفت+هییییس فقط خفشو

#عشق_مجازی 📱❤
#پارت66

حرفی نزدم بخاطربچم سکوت کردم
خدایاسیاوش روازم گرفتی خواهش میکنم پسرموازم نگیرخواهش میکنم

******
چشمامو بازکردم که مامان مهتاب روبالای سرم درحال قرآن خوندن دیدم
چقدرشکسته ولاغرشده بود زیرچشماش حلقه گودی سیاهی بود
بادیدن چشمای بازم دستمو گرفت_بیدارشدی؟خوبی؟
+بببچمممم
_حالت خوبه؟
+مامان بچچچممم؟
مامان لبخند کم جونی زد
_خوبه عزیزم یه پسر خوشکل به دنیاآوردی
بالبخندبزرگی گفتم+کجاس؟
_عزیزم بچه زودبه دنیااومده باید تودستگاه باشه

قانع شدم وهیچی نگفتم توفکرفرورفتم
ای کاش سیاوش الان اینجابودوپسرخوشکلشو میدید

باصدای مامان به خودم اومدم
_بیاعکسشو ببین نفس

عکسشو دیدم خیلی نازبود چشماش مثل سیاوش سبزعسلی بود
دلم میخواست توآغوش بگیرمش

#عشق_مجازی📱❤
#پارت67

دراتاق بازشد
آرادوستاره واردشدن
آرادبااخمای همیشگیش گفت_بهتره زودخوب بشی بریم خونه
+امامن دیگه اونجانمیام
نگاه مسخره ای بهم کرد_کجابه سلامتی؟
+خونه مامانم من دیگه صنمی ندارم که بیام خونتون

آرادنزدیکم شدوخیلی جدی گفت_تاموقعی که دوسال میمونی تابچه بزرگ بشه بعدبچه رومیگیریم وتومیری

+من بچمو به کسی نمیدم
_مگه دست توعه؟

مامان عصبانی پریدوسط حرفمون+هیییییس هیچی نگو آراد
بعدروکردبه من وادامه داد_نفس مامان بابات ایران نیستن کجامیخوای بری
+یعنی چی نیستن؟
_خب خودت که دیدی برای خاکسپاری نبودن
+کجان
_رفتن کانادا واسه ی داداشت خاستگاری دختری که داداشت میخواسته
+ههه یعنی شوهردخترشون مرده بعد اونارفتن واسه نکیسا زن بگیرن؟
_آره دیگه کاریش نمیشه کرد

******
ازاونروز یک ماه گذشته بود
آرادهمچنان باهام بدبود
ستاره مثل قبلا نیش داربود
مامان دیگه مثل قبلامنو دوست نداشت وبیشترستاره رودوست داشت
بابامحمدهیچ فرقی نکرده بودوهنوزدوستم داشت
امروزقراربود دیگه بریم بیمارستان ونفس روبیاریم خونه

#عشق_مجازی📱❤
#پارت68

مامان اتاق منوسیاوش روگرفته بودتایادش نیفتم
ویه اتاق یکم کوچیکترازاون اتاق بهم داد
لباساموپوشیدم آبی به صورت رنگورورفتم زدم
دلم نمیخواست جلو بچمم بی روح باشم خط چشمی کشیدم ورفتم پایین
آراد منتظرم رومبل نشسته بود
هروز همینجورباآرادمیرفتم بچمو شیرمیدادم میومدم ونه اون نه من هیچی نمیگفتیم
بادیدنم پاشد وبه سمت درحرکت کرد منم پشت سرش
به درکه رسیدیم صدای ستاره اومد_نمیخوای من بیام آراد

آرادباجدیت گفت+گفتم که نههه


بلاخره بچموازبیمارستان آوردیم
آرادکلی وسایل بچه خریده بود وتواتاق خودم گذاشته بودهمیشه چشمم که بهشون میخورددعادعامیکردم زودتربچمو بیارم
اسم پسرمم انتخاب کرده بودم باسیاوش گذاشتیم مانی
مانی روتوآغوشم فشردم ونفس عمیقی کشیدم
ازدرعمارت واردشدم که مامان مهتاب وبابامحمد به سمتم اومدن
مامان مهتاب+بده ببینم نوه خوشکلمو خوش اومدی به خونت عزیزم
آرادهم واردعمارت شد
رفتم بالاتواتاقم تالباسموعوض کنم بعدازعوض کردنشون اومدم بیرون بادیدن مانی توبغل آرادکه با لبخندبزرگی داشت نگاهش میکرد دلم ریخت
سریع رفتم سمتش ودستمودرازکردم_مانی روبده بخوابونمش
آرادبااخمی غلیظ مانی رودستم داد
به سمت اتاقم حرکت کردم مانی روخواب کردم ورفتم وسیسمونی که آرادبراش گرفته بودو ازکارتوناشون بیرون میاوردم وباذوق تو کمدآبی رنگش که اونوراتاقم بود میچیدم
...