عکس کیک پرتقالی ساده
fatemeh goli
۳۷۲
۱.۴k

کیک پرتقالی ساده

۱۲ مرداد ۹۹


#عشق_مجازی📵
#پارت۷۳

اخمی کردم وازاتاقش اومدم بیرون ستاره رودیدم باخشم به سمتم اومد تابفهمم چی شده یکی خوابوندتوگوشم نزدیک بودمانی ازدستم پرت بشه که دست داغی دورم پیچیده وعطرتلخی که یباردیگه استشمام کرده بودم
نگاه ستاره کردم ازترس رنگش پریده بود صاف ایستادم وچرخیدم آرادباصورت اخمو وقرمز داشت به ستاره نگاه میکرد
رگ گردنش زده بودبیرون
چرخیدسمت من وغرید_برو تواتاقت
+کاری باهاش نداشته باش تقصیرمن بود

صداشوبردبالاتر_گمشوتواتاقتتتتت
ازترس حرفی نزدم مانی سرگریه افتاده بودبدون حرفی رفتم تواتاقم مانی روگذاشتم توگهواره وتکونش میدادم
دلشوره عجیبی داشتم نکنه آرادکاری کنه؟آرادخیلی خشن شده واون پسر تخس نیست یه مردجدی وخشنه

بعدازخواب رفتن مانی که حدود۲۰دقیقه طول کشید
ازاتاق زدم بیرون
صداهایی ازپذیرایی میومد راهمو کج کردم سمت پذیرایی همینطور که ازپلها میرفتم پایین صداهاواضع ترمیشد
آراد_سعی کن بااین مسئله کناربیای ستاره وگرنه بازهم کتک میخوری نفس هم زن من میشه فهمیدیییی؟؟؟؟
صدای لرزون ستاره اومد_بللله

کامل که رسیدم پایین مامان وباباوآرادوستاره بودن
باورم نمیشدمامان وبابااینجوری کناراومده باشن
باصدای قدمهام سراشون چرخیدطرفم
چشمامو دوختم به ستاره فقط
دستوصورتش کبود بودوداشت اشک میریخت
بدون توجه به بقیه سریع نزدیکش شدم دستموگذاشتم به چونش وسرشوآوردم بالا
حلقه اشک توچشماش دلمولرزوند
روکردم به آراد ومشت میکوبیدم به سینه و سروصورتش _آشغال چیکارکردی باهاش؟اون زنتههههه؟
روانییییی اون سیلی که ستاره به من زدحقم بود
هرکی دیگه هم بود همینکارومیکردتوچرادست روش بلندکردی خیلی پستی آراد
نگاه چشمای غمگینش کردم که صدای بابامحمدباعث شدبچرخم طرفش

#عشق_مجازی📵
#پارت۷۴

_بله بابا
+عزیزم آراددرست میگه توبایدزنش بشی تادهن مردم بسته بشه هی نگن نامحرمه وازاین حرفا
_امابابامن فقط باآرادنامحرممم
+میدونم دخترم ولی حرف پشتمون زیاده
_خب چی میگن که شماانقدرمیخواین زن آرادبشم
+گفتن توزیرخواب آرادشدی تو و آرادنقشه کشیدین سیاوش بمیره

دوتادستمو جلو دهنم گرفتم وهییین بلندبالایی کشیدم
الان فقط میتونستم گریه کنم اشک بریزم
صورتم خیس ازاشک شد
آرادنزدیکم شدوگفت_قول میدم هیچوقت بهت صدمه ای نزنم
چشمای اشکیموتوچشماش دوختم که نفسشو بلندفوت کردورفت

رفتم سمت اتاقم تامیتونستم گریه کردم

******
_دوشیزه مکرمه سرکارخانوم نفس مرادی آیاوکیلم شمارابه عقددائم آرادکیانی دربیاورم؟
بعدازمکث طولانی آرادسمتم چرخیدانگاری منتظربودم هراتفاقی بیفته تابهم بخوره ولی نشد
+بله

این عقدم مثل عقدم باسیاوش باشکوه نبود
بالباس سیاهم زنش شدم ولی باسیاوش لباس خوشکل پرنسسیم

اشک توچشمام جمع شد عاقدگذاشت ورفت فقط من بودمو آرادومامان وبابا
ستارهم تواتاق داشت گریه میکرد امامن دلم نمیخواست این سرنوشت سیاه روداشته باشم یعنی هیچکس دلش نمیخواد

ازکنارآرادبلندشدم وقدم تند کردم سمت اتاقم
مانی روتوآغوشم گرفتم وگریه کردم انقدرگریه کردم که نمیدونم کی خوابم برد

باصدای گریه مانی ازخواب پاشدم

#عشق_مجازی📵
#پارت۷۵

انگاری چشمام تارمیدیدبادستام شروع کردم به مالوندن چشمام تاتصویرجلومودرست ببینم
آراد بودکه مانی بغلش بود وتکون تکونش میداد
_هیس مانی جان عزیزم چی میخوای هیس هیس مامانت خوابه
روتختم نشستم وگفتم_بیدارشدم بدش به من
همینجور که مانی رودستم میدادگفت+گشنشه بهش شیربده
_باشه...میشه بری بیرون؟
+فکرنمیکنم لازم باشه
_یعنی چیییی؟
+محرمیم
_خب که چی محرمیم ببین آرادچه محرم باشیم چه نباشیم توبایدازمن دوربمونی

اومدروتخت نشست_فکرنمیکنم
+اماتوقول دادی
_نووووووچ من فقط گفتم صدمه ای بهت نمیزنم نگفتم دستم نمیزنم
باجدیت نگاهش کردم ولی پروترازاین حرفاادامه داد
_توهم زن منی بایدتمکینم کنی
+من گوه بخورم زن توباشم

نگاه تیزی بهم کردوحرکت کردسمت دراتاق وگفت_شب حاضرباش میام
+یعنی چی؟!
_برای شوهرت حاضرباش
+بروبابا هالو
_فقط اگه حاضرنباشی مانی روازت میگیرم ودیگه بهت پسش نمیدم اوکی؟

ازاتاق زدبیرون دلم میخواست خفه اش کنم بیشعور هنوز یک ماه ازمرگ داداشت نگذشته چقد بیشعوری آخه

******

ساعت۷شب بود

واقعانمیدونستم چیکارکنم میترسیدم مانی روازم بگیره آرادهر حرفیومیزد انجامش میداد
مانی رودادم دست خدمه ای میانسال که تازه باهاش آشناشده بودم اسمش نسترن بود هیچ بچه ای نداشت وعاشق بچم بود منم برای اینکه دلشو نشکنم خیلی مانی رومیدادم دست نسترن خانوم یاخودم قبل ازاومدن مانی میرفتم پیشش باهاش دردودل میکردم دلم نمیخواست دست خدمه ای دیگه ای جز نسترن خانوم باشه براهمین گفتم اولویت مانی بانسترن باشه

#عشق_مجازی📵
#پارت۷۶

رفتم تواتاقم درکمدمو بازکردم ولباس خوابی قرمز وجلف که اصلا خوشم نمیومدازش روپوشیدم موهای فرمو بازکردم رژلی قرمز ویکم ریمل زدم
درکل صورتم نیازی به آرایش نداشت

صدای قدمهای پایی شنیدم سریع رفتم سمت تختم خوابیدم وپتوروکشیدم روم
دلم میخواست فکرکنه خوابم باهام کاری نداشته باشه

دراتاق بازوبسته شدبعدچندثانیه تختم بالاوپایین شد
استرس گرفتم دستمو زیرپتومشت کردم
دستی روی سرم نشست وبازهمون بو
بوی ادکلن تلخ آراد
دستشو لای موهام فروبرد وباحالت شونه ای میکشیدتاپایین موهام
پشتم بهش بودولی نزدیک شدن زیادیشو میفهمیدم
یکی دستشو دورشکمم حلقه کردوسرشوفروبردتوگردنم وپچ زد_نفس دلم نمیخواست اینجوری بشه ولی توبایدازلحاض جسمی روحی مال من بشی
دلم نمیخوادباحرفای مردم تن وبدن داداشم توقبر بلرزه
دلم نمیخواست داداشم بمیره ای کاش من جای داداشم میمردم
میدونی چقدرازاینکه کنارداداشم میدیدمت حسرت داشتنتو میخوردم؟
همش تقصیرخودم بود
نبایدولت میکردم
بایدمال من میشدی
جوری که قلبم کنارتو تپش محکم میگیره کنارستاره نمیگیره
جوری که لبخندتودلمو آب میکنه لبخنداون نمیکنه


نفسای داغش باحرفاش به گوشم میخورد وهرلحضه بدن من داغترمیشد
منظورش ازاین حرفاچی بود؟
یعنی خیلی دوستم داره

منوچرخوندطرف خودش که ازفکربیرون اومدم وپتو ازروم رفت

موهای صورتمو کنار زدوبازپچ زد_چقدر خوشکل شدی تواین لباس عزیزم
...