عکس رولت
fatemeh goli
۶۵۳
۱.۸k

رولت

۵ شهریور ۹۹
#عشق_مجازی📵
#پارت109

بعدازبازو بسته کردن چشمم
بیمارستان رو دیدم
که روی تختم وشکیلا کنارمه
به محض دیدن من که بیدارشدم صدای دکترزد
هنوزتوگیجی بودم
دست شکیلاروگرفتم وبه سختی گفتم_شککیلاا...آراااااد...کجاس؟

شکیلانگاه غم انگیزی بهم کرد+هزیون میگی نفس آروم باش خب؟ عزیزم چیزی نیست

دکتراومد داخل نگاهی به دکترانداختم وگفتم_دکترآقایی که همراه من بودن کجاس

دکترهمینجورکه صداقلبموگوش میدادگفت+کسی جزاین خانوم همراه شمانیومده شمایک هفته هست توکما هستی دخترم

گیج ومبهوت داشتم به دهن دکترنگاه میکردم
یعنی هرچی باآراددیدم خواب بود؟

باچشمای اشکی وبغضی که گلوموچنگ میزدگفتم_چیشده که من...اینجاممم؟

شکیلانزدیکم شدودستموگرفت وگفت+یادته میخواستیم بریم رستوران من زودتر رفتم وتوداشتی درماشین رومیبستی؟
_خب...خب
+خب اینکه اونجایه ماشین ازخدابی خبری زدبهت والان یک هفته هست که توکمایی

#عشق_مجازی📵
#پارت110

دیگه نتونستم بغضموقورت بدم وگذاشتم اشکام سرازیربشن
همه ی اونایه رویابودوچقدربرام واقعی بودچقدربرام زیبابود
کاش واقعی بود
افســــــــوس

*****
یک هفته ازاون روزمیگذشت
ومن هروزی که میگذشت بیشترافسرده میشدم
شکیلااین یک هفته مراقبم بود
تصمیم گرفته بودم برم ایران آراد روببینم
ومانی روهمینجاکنارشکیلابزارم بمونه
دلم دیگه طاقت دوری نداشت
نمیدونستم عکسلعمل آرادچیه برای همین مانی رونمیبرم که یه وقت فکرگرفتنش رونکنه
استرس گرفته بودم ودستام میلرزید

بلاخره هواپیمافروداومد
وحرکت کردم سمت عمارت قبلی آرادامیدواربودم اونجاباشن
نمیدونستم برای چی دارم میرم ولی فقط میدونستم دلم داره منومیکشونه سمتش
تاچشم بازکردم روبه روعمارت آرادبودم
بی این پی بردم من چقدردلتنگ اینجاشده بودم وخبرنداشتم

نمیخواستم زندگیشوباترانه بهم بزنم فقط هدفم این بود بدون اینکه منو بیینه ببینمش

#عشق_مجازی📵
#پارت111

صدای قدمهایی پشت سرم توجه امو جلب کردبدون اینکه برگردم
ازبوی تلخش فهمیدم خودشه همونکه منتظرش بودم
هنوز پشتم بهش بود که گفت_خانوم میتونم کمکتون کنم؟

بدون اینکه برگردم صدامونازک کردم وگفتم+نه ممنون
ازعمارت دورشدم
وسمت جنگل رفتم
این وسط فقط عمارت ارادبودوهیچ خونه ای دیگه نبود
فقط وفقط درخت بود
وصدای حیوانات که منو ترسونده بودن
خودمولعنت فرستادم
میمردی صبح میومدی؟
من چقدراحمق بودم
نمیخواستم واردجنگل تاریک بشم اول جنگل به یک درخت تکیه دادم وهی نگاهمو اینوراونورمیچرخوندم
صدای زوزه های گرگهاوجغدا دلموهرلحضه بیشترمیلرزوند

نشستم زمین وپاهامو تودلم جمع کردم
صدای خِش خِشی توجه امو جلب کرد
مثل صدای نزدیک شدن چیزی بهم ازروی برگهای خشک شده بود
ترسیده ایستادم کوله امو توبغلم فشردم
هرلحضه صدانزدیکترمیشدومن قلبم به تپشای محکمتری می افتاد
ازترس دیگه طاقت نیاوردم وجیغ کشیدموگفتم_نیاااا...توروخدا...چی هستی توووو...نیاااااا
بازنشستم روزمین وپاهاموتوخودم جمع کردم وسرموروی پاهام گذاشتم وبلندبلندزار زدم

#عشق_مجازی📵
#پارت112

حس کردم چیزی جلوم قرارگرفت
سرموآروم آوردم بالا
بادیدن آراد هنگ کرده نگاهش میکردم
واون خیلی ریلکس توچشمام نگاه میکرد
ازترس پریدم توبغلش وگریه کردم
دستاشوحتی بالانیاوردکه بغلم کنه
منوازخودش جداکردونگاه رنگ یخش روبهم دوخت
_تواینجاچیکارمیکنی؟
+من...من...اومدم
_اومدی چی؟مانی کو؟نکنه کشتیش؟
+من...برای دیدن...تواومدم
_هه باورکردم...فکر کردی میتونی گولم بزنی؟همینجورکه توازبوی من میفهمی کی هستم منم ازبوی رُز تومیفهمم کی مقابلمه چرا اومدی؟ توکه چندسال نبودی

+آرادمن اصلانمیخواستم منوببینی
_حالاکه دیدم
+میخوام برگردم
ازکنارش ردشدم که مچ دستمو گرفت وگفت_هرجامیخوای برو مانی کجاس؟

یعنی دلش برام تنگ نشده بود
چقدرمن ساده بودمو پاشدم اومدم

+جاش امنه
_کنارتوهیچم امن نیست
+نه کنارتو وترانه امنه؟
_ترانه کدوم خریه
+زنت...
_اونو یه ماه بعداز رفتنت طلاقش دادم

ته دلم ذوق کردم ولی جلوه ندادم
+خوبه به من چه ولم کن میخوام برم
مچمو محکمترگرفت_مانی روبهم میدی بعدمیری فهمیدی؟
...