عکس شیرینی بژی
رامتین
۲۸
۱.۶k

شیرینی بژی

۱۲ شهریور ۹۹
سلام بقیه یگانه رو برای دوستانی که میخواستن اینجاهم میزارم.💜💙💚💛❤
یواش یواش کار یاد گرفتم از بند انداختن شروع کردم،بعد ابرو مرتب کردن،بعد بیگودی پیچیدن و...مدرک نهمم رو که گرفتم دیگه درسو ادامه ندادم.واقعا برام سخت وطاقت فرسا بود مدرسه وبعدشم ساعتها رو پا ایستادن تو ارایشگاه ورفت وبرگشت ودرسا وکتابا قطور اون موقع رو خوندن.خاله ناهید ناراحت بود که ترک تحصیل میکنم ولی راهی هم جز این نداشتم.کم کم مشتریای خودمو برای بند وابرو پیدا کردم،انعام بهم میدادن غذایی می خریدمو میخوردم ،آبی تو رودم گشته بود،گاهی یه تیکه پارچه خوشگل می خریدم وروزا تعطیل با کمک خاله ناهید یه دامن فون یا پیراهن خوشگل میدوختم هر چند بیشتر کاراشو خودخاله ناهید میکرد. ارایشگاه زهره خانم خیلی با کلاس بود واغلب خانما متمول رفت وآمد داشتن،منم دلم میخواست شیک باشم وبه روز.
چون گاهی برا خونه با پولا خودم خرید میکردم ،میوه ای، عدسی ،نان وپنیریوتخم مرغ و...عمه خانم خیلی خوشش میومد.بهم غر نمیزد وکمتر کار به کارم داشت خودش کاراشو میکرد واذیتم نمی کرد،بهش گفته بودم میرم سر کار ودرس نمیخونم،البته گفتم میرم خیاط خونه.خیاط خونه در نظرش وجهه بهتری داشت.
صبح ساعت هفت می رفتم تا هفت عصر بر می گشتم بعدم انقدر خسته بودم که یه گوشه می افتادم ومیخوابیدم.
ظهرا وردستای زهره خانم که منزلشون نزدیک بود میرفتن خونه نهار، زهره خانمم همینطور ولی چون راه من دور بود همونجا میموندم ویه نون وپنیری چیزی میخوردم.
تا ساعت چهار که برگردن همه جا رو تمیز ومرتب میکردم،گاهی مجله های مد رو نگاه میکردم وکمی هم پاهامو دراز می کردم واستراحتی می کردم.
یه روز ساعت دو بود که یه دخترخانمی اومد تقریبا همسن خودم وگفت میشه موهامو درست کنید من عجله دارم.گفتم خانم نیستن ساعت چهار میان،دختر خانمه گفت وای نه من عجله دارم،مادرمم فلانیه که همیشه مشتری همینجاست .خودت یه کاری بکن.
گفتم آخه من شاگردم گفت بابا ول کن اوستا وشاگردی رو هر چی بلدی انجام بده.
من باید برم جایی ومیخوام مرتب باشم.
با تردید قبول کردم،نمیدونستم باید چکار کنم دست وپامو گم کرده بودم ،از کجا باید شروع میکردم،وقت برای بیگودی و...نبود موهاشم پر وبلند بود، همه رو بالای سرش جمع کردم وبعد با بابلیس لول لولش کردم،یه ارایش مختصری هم کردم.دختره تو آیینه نگاه کردخوشش نیومد،گفت چرا موهامو اینمدلی کردی کاش همونطور دم اسبیش میکردمو می رفتم،تقصیر خودم بود،بعدم پولو داد وهر چی اصرار کردم که نگیرم قبول نکرد و رفت،عصر به زهره خانم گفتم،دعوام کرد وگفت کار مارو خراب کردی و...اونروز از کاری که کردم خیلی ناراحت بودم .فرداش همون دختره اومد با مادرش...#داستان_یگانه❤❤
از ترس که مادره چیزی بگه یا زهره خانم بیرونم کنه زانوهام شروع کرد به لرزیدن، به خودم گفتم بدبخت شدی حالا کار از کجا گیر بیارم چکار کنم.الانه که مادره داد وبیداد راه بندازه.
مادره بعد از خوش وبش با زهره خانم گفت دخترم دیروز اومده بود وگویا شاگردتون موهاشو درست کرده،تمام دوستاش از مدل موهاش خوششون اومده واومدم تشکر کنم و وقت بگیرم برا آخر هفته دخترمم میخواد که موهاشو فقط همون شاگردتون درست کنه،نفسم که تا اون لحظه حبس بود رو با صدا بلندی بیرون دادم وراحت شدم،تو دلم گفتم خدایا شکرت.زهره خانم آخر وقت گفت انگار کارتو خوب انجام دادی ،پس چرا گفتی راضی نبود و...ببین تو کار ما اعتماد به نفس حرف اولو می زنه اگرم زدی موهای طرفو خراب کردی بازم باید چنان از کارت واز زیبایی طرف تعریف کنی که خودشم باور کنه که کارت عالی بوده.
اون دختر خانم که اولین مشتریم بود شد سکوی پرتابم به دنیای حرفه ای.مدام فک وفامیل وهمکلاسیاش میومدن ومن براشون مدلا مختلف میزدم،هم زهره خانم کم کم بهم اعتماد کرده بود هم خودم اعتماد به نفس واقعی پیدا کرده بودم.
تقریبا هجده ساله شده بودم کارام خیلی خوب بود معروف شده بودم.یه روز از طرف برادر زهره خانم دعوت شدیم به تئاتر خیلی برام گریمشون جالب بود ،چند دفعه بعد هم رفتم واز برادرش خواستم اجازه بده برم پشت صحنه وکار گریمشونو ببینم.بیشترشون خودشون صورتشونو درست می کردن.البته یه گریمور خوبم داشتن که گاهی میومد.دقیق به دستش نگاه میکردم ببینم چکار میکنه وتمام نکاتو می گرفتم.
خیلی دلم میخواست خودم مستقل بشم ولی نه سرمایه ای داشتم ونه حتی اتاق اضافه ای که اونجا کار کنم.
وردستای زهره خانم هر کدوم ارایشگاه مستقل زده بودن.زهره خانم منو خیلی قبول داشت درعین حال خیالشم راحت بود که هیچ جا نمیرم چون راهی ندارم برم.
مینا همون اولین دختری که موهاشو درست کردم، خیلی باهام جور شده بود،گاهی میرفتیم خرید .البته مینا جزو پولدارترین دخترای شهر بود خرید کردناش و...با من زمین تا آسمون فرق داشت ولی خوب من لذت میبردم از بودن باهاش واونم متقابل میگفت که تو بهترین دوستمی بی رنگ وریایی واز خاکی بودنت لذت میبرم.
عمه خانم از وقتی که دید پول درمیارم اجاره خونه رو هم انداخت گردن من وگفت پولاش تموم شده .کلا خرج خونه هم با من بود .البته خیلی هم خرج زیادی نداشتیم منم بقیه پولامو پس انداز میکردم گاهی هم برا خودم گوشواره یا النگو وگردنبند می خریدم به امید اینکه یه زماانی بفروشم ویه اتاق اجاره کنم محل کارم بشه.
#داستان_یگانه❤❤
...