#عشق_مجازی📵#پارت125مانی گوشه تخت نشسته بود و داشت بازی میکرد تو فکر سیاوش و زندگی کسالت بارم بودم که صدای در اتاق باز شد نگاهم به درد بخوره نمیدونستم باید چیکار کنم در رو باز کنم یا نه وقتی صدای سیاوش و از پشت در شنیدم
نفس راحتی کشیدم شالم رو سرم کردم و پا شم درو باز کردم نگاه به صورتش انداختم چشماش قرمز قرمز بود باموهای بهم ریخته و خیلی خیلی عصبانی
به صورتش نگاه میکردم
ابروهای در همش نشون میاد که خیلی عصبیه چشماشو چشم دوخت توچشمام
آلبوم رو گرفت بالا یادم اومدآلبوم روزیرتخت جا گذاشته بودم ترسیده نگاه به دستش کردم
لب زد
_ این چیه نفس
+ اینو از کجا پیدا کردی
_ اون همه حرفی که بهم زدی اون داستان اون قضیه اونا همش من بودم چرا به من نگفتی که من بودم حقم نبود بدونم مانی پسر منه چطور تونستی بهم نگی هاااا؟
ازدر کنار رفتم و دستمو به سمت اتاق گرفتم که بیاد داخل اومدداخل ودروبست روی تخت نشست وگفت
_ من با دیدن این آلبوم همه اتفاق ها از جلو چشمم گذشت میتونستی زودتر این کارو بکنی
+ خودت که میدونی من فکر کردم که تو مردی نمیدونستم اینکه تو زنده باشی فکرشم نمی کردم این کارو مادرت خواست پس ازاون بپرس
_یعنی چیییییی من دارم دیونه میشمممممم اون نزاشت من چهارسال بدون زنوبچم باشمممم؟؟؟
+شایداینجوری به سلاحت بوده
دادکشید_نمیخااااام هیچی به سلاحم نمیخااااام مگه زندگی من انتخابش دست اون بودددده
#عشق_مجازی📵#پارت126مشتی کنارش روتخت زد که مانی ترسیده چرخیدطرفش ونگاهش کرد
سیاوش پاشدورفت جلوپای مانی زانو زدوگفت_میدونی من کیم مانی جان؟
+عموسیاوش
_نچ باباسیاوش
مانی سوالی نگاهش کرد_ازاین به بعدبهم بگوبابا باشه عزیزم؟من همون عکسیم که دیدی
مانی روبه آغوش کشیدوروی موهاش بوسه ای نشوند
ازاین خوشحال بودم که سیاوش باواقعیت روبه روشده
ولی نمیدونستم عکسلعملش به من چیه
ازجلوی مانی پاشد واومدکنارم نشست
_میدونی خیلی چیزارویادم اومده؟
نگاهمو بهش دوختم
_مثل اینکه توزن من بودی ماخیلی خوشبخت بودیم
+همینطوره
_خیلی دوستت داشتم
+یعنی الان دیگه نداری؟
_اونقدری که شایدالان ببرمت دفترعقد
دلم براش لرزید
حس میکردم چشمام مثل قلب شده
قلبم به تپشهای محکم افتاده بود وبه درودیواربدنم میخورد
چرخیدسمتم
_نفس بامن ازدواج میکنی؟
#عشق_مجازی📵#پارت127رسما شک شدم بعدچندثانیه بلندگفتم+بــــــــــــــــلـــــــه
بعدپریدم توبغلش
محکم منوبه خودش فشرد
سرشوتوموهام فروبرد
_چقدراین بوبرام آشناس انگارمنتظرهمین بو بودم
بدنم ازحرفش گر گرفت
چه خوب بود که برمیگشتم کنارش
چه خوب بودکه دارمش
سیاوش عشق اولم ومداحی قلبم بود
دوستش داشتم انقدری که آقیانوس برایش کم بود
دفترم روکنارگذاشتم به صحنه روبه روم خیره شدم
سیاوش ومانی وآراد داشتن توپ بازی میکردن
سیاوش دوییدونزدیکم شد
_خانومم خوبی؟اذیت که نمیشی
دستی به شکم ور آمده ام کشید_دخترباباچطوره
+خوبیم عشقم
همینجورکه باپشت دستش عرق پیشونیشوپاک میکردگفت_یکم بخواب عزیزم به آناهیتابگم بیادکمکت؟
+نه خوبم بازی کنید
آناهیتازن آرادشده بود
ازهمون اولم اوناقصدازدواج داشتن ولی من فکرمیکردم سیاوش رودوست داره
سیاوش وآناهیتادوستای صمیمی هم بودن
مانی_مامان من برم دریا؟
+با بابات بروعزیزم
_چشم تومواظب شکم توپولوت باش
چشموابرویی براش اومدم
که گفت_غلط کردم
ودوییدرفت
پایان فصل اول