.
- فقر دارد در سرِ هر سفره جولان می دهد
سهمِ ما از نفت تنها شعله هایِ آتش است!!
از آرزوهایت که میگویی درد تمام وجودم را در بر میگیرد که روی گنج نشسته ایم ولی از فقر و بدبختی رنج میبریم...
کاش میتوانستم یقهی دنیا را بگیرم که آااای دنیای بی انصاف! تو یک عالمه حالِ خوب، به مردمِ سرزمینِ من بدهکاری...
کاش میتوانستم یقهی غصهها را بگیرم و بپرسم از جانِ مردم این سرزمین چه میخواهی؟
کاش میتوانستم کمپینهای زنجیرهایِ حالِ خوب میزدم توی تمام شهرها تا آدمهای غمگین، هر روز کمتر شوند.
کاش میتوانستم جلوی تمام مرگهای بیهوا، سقوط و سوختن و درد کشیدن را بگیرم...
کاش میتوانستم پیچک فقر و بیعدالتی را از ریشه میخشکاندم، گاندی میشدم و درس انسانیت میدادم به آنهایی که روی صندلی ریاست نشسته اند و خیالشان از بابت رفاه و آینده ی فرزندانشان راحت است...مادرترزا میشدم و درس مهربانی میدادم...
کاش میتوانستم بشوم همان جادوگری که چوب جادوییاش را تکان داد و جهان را از حصار تاریک ناامیدی و درد، بیرون کشید...
...