مرد خسیسی،خَربُزِه ای خرید تا به خانه برای زنِ خود بِبَرد.در راه به وَسوسه افتاد که قَدری از آن بخورد،ولی شَرم داشت که دستِ خالی به خانه رَود...عاقبت فریب نَفس،بر وی چیره شد و با خود گفت،قاچی از خربزه را به رَسمِ خانزادِه ها می خورم و باقی را در راه می گذارم،تا عابِران گَمان کنند که خانی از اینجا گذشته است،و چنین کرد.البته به این اندک،آتش آزِ او فرو ننشست و گفت،گوشتِ خربزه را نیز می خورم تا گویند،خان را چاکِرانی نیز در مُلازِمت بوده است و باقی خربزه را چاکران خورده اند...سپس آهنگ خوردن پوستِ آن را کرد و گفت:این نیز می خورم تا گویند خان اسبی نیز داشته است...و در آخر تُخم خربزه و هر آن چیز که مانده بود را یِک جا بلعید و گفت"اکنون نَه خانی آمده و نَه خانی رفته است".
📚"امثال و حکم دهخدا
ایشونم خان کیکای ساده ی دو تخم مرغی هستن🙄..یه تک پا اومدن ورفتن..
همینمون کم بود..خاااان کیک😳😅
باشه بابا خان نَهههههه..
نوکر..چاکر...ندیمه..
خلاصه یه مقام وابهت وجایگاهی برا خودش داره...دوست داشتین به خونش یسر بزنین...
کیک کاکائویی تابه ای
https://sarashpazpapion.com/recipe/097965731d880bc878b238f14607c47a
ممنون از همتون خانم گلا...
...