عکس نخودآب
رامتین
۱۰
۱.۸k

نخودآب

۱ آذر ۹۹
تابستون دوتا بوته فلفل قرمز تو با غچه کاشتم حسابیم بزرگ شدن وپرمحصول بودن.فلفلا رو از نخ رد کردم به حدی تند بودن که نوک انگشتام تاول زد.فکر میکردم چون تنده هیچ مشکلی براش پیش نمیاد ولی وقت چندتاشو خرد کردم وسطش پراز کپک سیاه بود.😔حیفه اونهمه زحمت.
همینکه حسین خونه نمیومد وکاری به کارم نداشت تو اون شرایط برام خیلی خوب بود.روزا حال وحوصله بیرون اومدن از تخت رو نداشتم.بیدار میشدم ومینشستم به کارا مادرم فکر میکردمو حرص میخوردم.کور سوی امیدمم مامانم خاموش کرده بود.یه روز صبح زود بیدار شدم حالت تهوع داشتم،رفتم تو دستشویی بالا آوردم .لعنت به این قرصا اصلا به من نمی ساخت.رفتم تو هال هوا هنوز روشن نشده بود نوری از اتاق حسین توجهمو جلب کرد.رفتم جلو دیدم لا در بازه درو کامل باز کردم دیدم رختخوابش بهم ریختس انگار خوابیده بعدم با عجله رفته.گفتم صبح زودی یعنی چی شده رفته؟شایدم از شب رفته.اومدم بهش زنگ بزنم که نور لپ تاپش توجهمو دوباره به خودش جلب کرد درست نبسته بودش وهنوز روشن بود.اروم اروم رفتم جلو ،با اینکه خودش نبود ولی من هنوزم ترس داشتم برم تو.تمام این سالا تنها اینجا نیومده بودم،حتی در کمدا رو تا حالا باز ندیده بودم کلید ولی اونروز رو در کمد بود معلوم بود خیلی با عجله رفته.نشستم پای لپ تاپ وبازش کردم .یه تکون به موس دادم صفحه باز بود وقفل نداشت،نگاه کردم پوشه آلبوم عکس وفیلم بود.
رفتم داخلش یکسری از عکسای بچگیاش داشت ومدرسه وسربازی و...
رفتم سراغ فیلما،وااای خدای من اینا چی بود.از دیدنش خشکم زد.
حسین بود با یه خانم درحال رابطه.
بازم فیلمای دیگه رو باز کردم چندشم شد.
بازم بازم،یکی ودوتا نبودن که.داشتم بالا میاوردم ولی دلم نمیخواست برم دسشویی ،سطل زیر میز رو برداشتم وبالا اوردم.هر آدمی از دیدن این صحنه ها حالت تهوع میگرفت.یه سری وسیله های عجیب وغریب داشتن شلاق،دستبند،گیره کمربند.ایشش چندش .حسین گاهی از این ابزارا اسم میبرد ومیگفت بیا استفاده کنیم ولی من مخالفت میکردم و اونم ادامه نمیداد.کلا فانتزیای جنسی عیر عادی داشت.از درد کشیدن وزجر دادن حین رابطه لذت میبرد.رفتم سر کمد تمام وسایلو داشت.نکبت،عوضی،مریض،سادیسمی.
من باید برم برم از این خونه این دیونه است حیوونه.تا حالا هم جون سالم به در بردم.خودش حداقل با پونزده نفر فیلم داشت.بیخود نبود میومد تو این اتاق از دیدن این فیلما ارضا میشد.اینجا براش لذت بخش بود.ترس ونفرت بهم یه قدرت عجیب داده بود.صدای درحیاطو شنیدم.با عجله لپ تاپو از رو میزش برداشتم.زدم رو ایمیلش ،خدا روشکر پس ورد نذاشته بود،آخرین آدرس ایمیلش ،شریکش بود شوهر زهراخانم. عکسا وفیلمارو ریختم رو صفحه وآدرس شریکشو زدم.
صدای دراومد ،رفت طرف آشپزخونه حلیم خریده بود گذاشت رومیز من خودمو رسوندم دم درخروجی وکلیدو گذاشتم پشت در،یه لحظه سرشو آورد بالا گفت هووی چکار میکنی ؟...۵۳
اومد که بیاد سمتم گفتم همونجا وایسا عوضی ،جلونیا تمام اون عکسای کثیفت الان روصفحه ایمیل حاجیه،بزنم رو ارسال دیگه نمیتونی جمعش کنی.گفت غلط میکنی اصلا لپ تاپ دست تو چکار میکنه دوباده اومد جلوتر گفتم نگاه کن دروغ نمیگم بزنم؟صفحه رو گرفتم سمتش.دید جدیم،گفت باشه باشه خرنشو.
گفتم برو عقب برو تو آشپزخونه عقبتر بچسب به اون کابینتا.گفت ببین چیزه ،گفتم خفه شو تو منو توخونه حبس کردی ورفتی با بیست نفر خوابیدی،گفت نه نه اونا ماله قبل از ازدواجه وخریت کردم،گفتم آره قبل از ازدواج حلقه من دستت بود،تو فیلما حلقه وساعت وزنجیر کادوی من بهت آویزون بود،خیلی پستی،گفت نه ببین گوش بده من توضیح میدم،دوباره راه افتاد بیاد جلو جیغ کشیدم برو برو عقب وگرنه میزنم رو ارسال.
رفت عقب به التماس کردن افتاده بود،گفت روشنک خوب چکار کنم تو اونمدلی که من میخواستم باهام راه نمیومدی.مجبور بودم برم جایی دیگه.
گفتم خفه شو،خودتم میدونی خواسته هات غیر عادی هستن،تو مریضی،بجای اینکه درمان کنی،خیانت کردی.حالا خیانت به جهنم تو که راحت هر لجن بازی درآوردی چرا منو حبس کردی میزاشتی من برم تو هم راحت به فانتزیات میرسیدی.گفت من عاشقتم بزارم کجا بری ،تو مال منی،زن منی ،ناموس منی،بزارم کجای بری.
گفتم تو هم مال من بودی،شوهرم وناموسم،چرا هرز رفتی،چرا هرز رفتن مردا عادیه،غیرت یه مرد قشنگه ولی یه زن نباید تعصبی داشته باشه،غیرتی ،حتی حقی.بیخود نبود انقدر عفونتای سخت وطولانی داشتم چون تو از این هرزه ها برام به ارمغان میاوردی.نمی بخشمت،چقدر منو اذیت کردی.
هر مردی نتونه خواسته های عجیب وغریبشو رو زنش پیاده کنه باید درو قفل کنه کلیدو بندازه گوشه جیبش وراه بیفته دنبال زن خرابا.دوباره راه افتاد بیاد جلو گفتم گمشو عقب.گفت من تازه خیلی هواتو داشتم که کسیو نیاوردم تو خونه،گفتم وااای خدایا ممنونم ازت که انقدر به من لطف داشتی ،چطور تشکر کنم؟
یه لحظه حس کردم میخواد بیاد طرفم،اگر میرسید بهم ولپ تاپو می قاپید دیگه مرگم حتمی بود.چادرمو که به کمد دیواری دم درآویزون بود با یه دست چنان کشیدم که یه تیکش کنده شد.درو باز کردم ورفتم بیرون .از وحشت دستام جون نداشت کلیدو بپیچونم تا اولین صدای قفل در بلند شد انگار یکسال برام گذشت،دوتا قفل زدم به در وبا لپ تاپ وچادر ودمپایی رو فرشی شروع کردم به دویدن.حسین تو اتاقش جعبه ابزار داشت واحتمالا با سرعت پیچا دستگیره رو باز میکرد ومیومد دنبالم پس باید میدویدم.دم دمای اسفند بود وهوا هنوز سرد بود.بی هدف میدویدم.کجا باید می رفتم.
اصلا کجا رو داشتم...
...