عکس آش کشک

آش کشک

۲۹ دی ۹۹
حتما یک روز در هفته آینده باهام هماهنگ میکنه تا با مامان و خواهرم بره بیرون.ازش خواستم با خانوادش حرف بزنه و اونم قبول کرد و خداحافظی کردیم.قرار شد خودش بهم خبر بده و من دیگه با محل کارش تماس نگیرم.خانم جون تو خونه باهام سر و سنگین بود.خودش برای خواهرام همه چیز رو تعریف کرده بودو باهم جلسه گرفته بودند تا تصمیم درست و منطقی بگیرند.این وسط فقط اقا جون بهم امیدواری میداد و میگفت اجازه نمیدم بی دلیل این ازدواج بهم بخوره.
دو روز، از روزیکه دایی باهاشون حرفزده بود گذشته بود اون روز غروب که برگشتم خونه اقا جون اومد تو اتاقم و گفتم:میخوام باهات حرف بزنم محمد.
گفتم:بفرمایید اقا جون؟
گفت:خانم جون با این ازدواج مخالفه خیلی خودتممیدونی،اینم خوب میدونی که من بدون رضایت خانم جون کاری رو نمیکنم برای همین من همه سعیمو کردم راضیشکنم تا با رو خانم صحبت کنه اما بهش یک قولی از طرف خودم و شما دادم.
گفتم:چی؟
گفت:ما تحقیق میکنیم باهم صحبت میکنیم اما اگر کوچک ترین مسئله این وسط به چشم من و مادرت اومد،نظرمون منفی شدگفتیم نه شما دیگه مخالفت یا اصرار نمی کنی باشه قبول داری که بسم الله؟!
گفتم باشه اقاجون.اقاجون فردا صبح نیومد مغازهمیدونستم با شوهر خواهرم امیر برای تحقیق از اسم و رسم مادر و پدر رویا رفتند.مطمئن بودم چیزی پیدا نمی کنندکه باعث ناراحتشون بشه و یا از وصلت منصرفشون کنه.خواهرم رفته بود دانشگاه و خوابگاه تحقیق کنه ازش قول گرفته بودم طوری رفتار کنه که کسی متوجه نشهخواستگاریم و برای رویا دردسر درست نکنه اونم بهم اطمینان دادحواسش هست.از رویا خبری نداشتم و چون بهش گفته بودم باهاش تماس نمیگیرم مزاحمش نمیشدم اما همش نگران بودم و استرس داشتم.نمیدونستم اون با خانوادش حرف زده یانه.....اصلا نطر اونا چیه که دخترشون یک شهر دیگه ازدواج کنه!
دو سه روزی همینطورگذشت و من سعی کردم با کار کردن خودم رو سرگرم کنمتا زودتر آقاجون یا رویا خبر بهم بدند.بلاخره بعد از سه روز یک شبوقتی با آقاجون و خانم جون تو حیاط نشسته بودیم آقاجون گفت:محمد فردا با رویا خانم تماس بگیر و اگر نظر خونوادش رو گرفته باهاش قرار بگذار تا با خانمجون و خواهرت برید باهاش حرف بزنید و بیشتر آشنا بشید.
چشمام از خوشحالی برق زد و با لبخند گفتم: چشم آقا جون .س تحقیقاتتون نتیجه داد؟؟
آقاجون با لبخند گفت: بله من به کمک امیر پدرش رو پیدا کردیم و اسم و رسمش رو پرسیدیم درسته شهرشون کوچیکه اما خب امیر چون خودش اصالتا مال همون شهر بود خیلی راحت تونست از
...
نظرات