#لطفا_یک_دقیقه_مطالعهفقیری از کنار دکان کبابی میگذشت
دید کبابی گوشت ها را در سیخ کرده و به روی آتش نهاده
باد میزد و بوی کباب در بازار پیچیده بود.
فقیری گرسنه بود و سکه ای نداشت
پس تکه نانی از توبره اش در آورد و در مسیر دود کباب گرفته به دهان گذاشت.
به همین ترتیب چند تکه نان خورد و براه افتاد
کباب فروش که او را دیده بود
به سرعت از دکان خارج شده دست او را گرفت
و گفت : کجا؟
پول دود کبابی را که خورده ای بده !
رندی آنجا حاضر بود و دید که فقیر التماس میکند دلش سوخت و جلو رفته به کبابی گفت :
این مرد را رها کن
من پول دود کبابی را که او خورده میدهم.
کباب فروش قبول کرد .
مرد کیسه پولش را در آورد
و زیر گوش کبابی شروع به تکان دادن کرد
و صدای جرینک جرینگ سکه ها به گوش کبابی خورد و بعد به او گفت : بیا این هم صدای پول دودی که آن مرد خورده
بشمار و تحویل بگیر.
کباب فروش گفت : این چه پول دادن است؟
گفت : کسی که دود کباب را بفروشد
باید صدای سکه را تحویل بگیرد !
امثال و حکم
علی اکبر دهخدا
تقدیم نگاه مهربونتون 😊
...