توی ظل گرمای تابستان، بچه های محل سه تا تیم شده اند.
توی کوچه ی هجده متری.
تیم مهدی یک گل عقب است.
عرق از سر و صورت بچه ها می ریزد. چیزی نمانده ببازند.
اوت آخر است.
مادر می آید روی تراس « مهدی! آقا مهدی! برای ناهار نون نداریم ، برو از سرکوچه دو تا نون بگیر.»
توپ زیر پایش می ایستد. بچه ها منتظرند.
توپ را می اندازد طرفشان .
می دود سر کوچه.
#فرمانده قم
#شهید مهدی زین الدین
#کتاب تنها زیر باران
...