عکس کیک پرتقالی
zahra_85
۱۰۹
۵۷۸

کیک پرتقالی

۱۴ اسفند ۹۹
#اجباربه#خوشبختی
#فصل_دوم#پارت_سیو_دوم
+ار.... اززر.... میتر... سمممم.... کم.. کممم.. کن...
کمی اروم شد با صدایه نسبتا ارومی که سعی داشت عصبانیتشو کنترل کنه گفت
_باشه انید اروم باش بگو کجایی
+هققق.... کوچهه.... بالایه... امام... زاده
_باشه باشه همون جا باش تکون نمیخوری تا من بیام فهمیدی
+با... شه
وبعد صدایه بوق تو گوشی پیچید
خودمو کناره دیوار جمع کردم پاهامو بغل گرفتم
کاملا خیس شده بودم لباسم به تنم چسبیده
سردم شده بود وداشتم میلرزیدم
دستو پاهام سر شده بود
تنها صدایی که تو فضا میپیچید صدایه هق هق من بود
چسمام سنگین شده بود
دیگه داشت چشمام بسته میشد که صدایه جیغ لاستیکایه ماشینی اومد
وبعدش صدایه بازو بسته شدنه درو قدم هایه محکم کسی به طرفم
دستاش رو بازوهام نشست
لایه چشمامو باز کردم
اراز بود
نالیدم
+ارا... زز.. سر.. مه
با چشمایه نگرانش بهم زول زد
سری تکون داد
یه دستشو زیره گردنم ودسته دیگشو زیره زانوم گذاشتو بلندم کرد
سرشو به گوشم نزدیک کرد
_الان میریم خونه،اخه دختره دیوونه مگه خل شدی که اومدی بیرون اونم با این وضع الان حق دارم بزنم لهت کنما
اصلا حواسم به حرفاش نبود حواسم پیه گرمایه نفساش بود که به گوشه سردم میخورد
اروم رو صندلیه گرمو نرمه ماشین گذاشتم تکیه دادم بهش سواره ماشین شدو راه افتاد زیره لب غر غر میکرد
گوشیشو برداشو شماره ای گرفت
چشمامو بستم
_الو اراد
_.......
_نه نگران نباش پیداش کردم
_.......
_نه به ارزو ومادر جون بگو حالش خوبه
_.......
_نه لازم نیس بیاین
_......
_نه خداحافظ
وبعد گوشیو قطع کرد
دیگه چیزی نشنیدم چون تو سکوت مطلق فرو رفتم
اراز)))
پوفففف چرا دروغ بگم نگرانش بودم وقتی ارزو زنگ زدو با گریه بهم گفت چی شده یه لحطه از خود بی خود شدم با خودم گفتم نکنه بلایی سره خودش بیاره یا اینکه اون پسر عمویه تنه لش پیداش کنه
تموم شهرو زیره پام گذاشتم حتی تا خونشونم رفتم
اما وقتی زنگ زد احساس کردم اروم شدم
الان که کنارمه خوشحالم که حالش خوبه
وجدان= نکنه عاشقش شدی اراز
غرور=غلط کرده عاشق بشه تو یخی بفهم اراز
سرمو تند تند تکون دادم
اره من یخم سنگم عاشقش نشدم فقط یه حس مسئولیت نسبت بهش دارم که موقتیه
وجدان=هه به همین خیال باش
خفه شو وجدان من عاشق نشدم
تند تند سرمو تکون دادم تا از این خود درگیری خلاص بشم
رسیدیم خونه داخله پارکینگ پارک کردم چرخیدم طرفش
فکر کنم خواب بود صداش زدم
+انید بیدار شو رسیدیم
هیچ تکونی نخورد چند بار دیگه صداش زدم که جوابی نداد نگران شدم دستمو به سمتش دراز کردم
دستم که به پوست تنش خورد تکونی خوردم انگار به یه تیکه اهنه داغ دست زدی داشت تو تب میسوخت
یا خدااا یه وقت تشنج نکنه
با نگرانی دره سمته خودمو باز کردم به سمته دره شاگرد رفتم بازش کردمو توبغلم گرفتمش
به سمته اسانسور رفتم
کلیدشو زدم که چند ثانیه بعد در باز شد رفتم داخل اسانسور به حرکت در اومد
نگاهی به صورتش انداختم برا اولین بار تو صورتش دقیق شدم
لپاش گل انداخته وچهرشو خیلی با مزه کرده بود
مژه هایه بلندش روهم افتاده بودن
لباش غنچه شده بودن با اینکه بی رنگ شده بودن که به خاطر سرما خوردگی بود اما بازم.....
سرمو تکون دادم
به خودم تشر زدم
اراز تو الان داری درباره فرم صورته انید صحبت میکنی غلط میکنی پسر این دختر برات یه مهمونه یه مهمونه ناخونده همینننننن
دوباره اخمام تو هم رفت
باورم نمیشه یه دقیقه گیش من داشتم درباره انید حرف میزدم اونم با لبخند اونم بدون اخم قطعا دارم دیوونه میشم
همون موقع دره اسانسور باز شد به سمته دره خونه رفتم بازش کردم
خونه سرد بود به سمته اتاقش رفتم وای خدا پنجره اتاقش باز بود وسرد تر از سالن
پوفی کشیدمو راهمو به سمته اتاقم کج کردم وارده اتاقم شدم رو تخت خوابوندمش
گوشیمو برداشتمو شماره حمیدو گرفتم
دوست ودکتر اداره
چند ثانیه بعد جواب داد
_به سلام اقا اراز چی شده به ما کوچیک موچیکا زنگ زدی
+سلام حمید کاره واجب دارم باهات
_گوش به فرمانم رییس
+ببین حاله خانمم بده فکر کنم سرما خورده تو بارون بوده وکاملا خیس شده الانم تب شدید داره چیکار کنم ساعت 1 شب
_اروم باش داداش
خوب اول بای لباساشو با یه لباس گشاد ونخی عوض کنی بعدشم دمایه اتاقو تنظیم کن نه زیاد بالا باشه نه پایین معتدل یه شربته تب بر بهش بده با اب گاهاشو بشور یه گارچه مرطوبم بزار رو پیشونیش
بعدشم باید مایعات بخوره ترجیها سوپ
+باشه باشه همینا کافیه حالش خوب میشه
_فقط تبشو میاره پایین تا فردا که خودم بیام براش دارو تجویز کنم کافیه
+باشه خداحافط
_یه تشکر خشکو خالیم نکنی یه وقت
بی توجه بهش گوشیو قطع کردم
متفکر به انید خیره شدم خوب الان چی تنش کنم به سمته اتاقش رفتم یا همه لباساش پوشیده بود یا بازو گشاد
پوفی کشیدمو به سمته کمده خودم رفتم یه تیشرت گشادو بلند برداشتم همراه یه شلوارک
به سمتش رفتم بدون نگاه کردن بهش لباساشو عوض کردم
اخرش بلند شدم نفسه عمیقی کشیدم
به سمته اشپزخونه رفتم یه سطلو اب کردم به همراه یه گارچه تمیز به اتاق برگشتم پارچه رو خیس کردمو رو پیشونیش گذاشتم پاهاشم چند بار شستم لایه گنجره رو باز کردم که هوایه اتاق معتدل شه
دوباره به کارم ادامه دادم به خودم که اومدم ساعت 4 صبح بود
دستی به پیشونیش کشیدم تبش پایین اومده بود زیر لب خدارو شکر کردم
بلند شدم رفتم داخله اشپزخونه با کمک نت یه سوپم درست کردم کی فکرشو میکرد اراز مغرور برا یه زن این کارارو انجام بده
با خستگی به سمته مبل رفتم وروش دراز کشیدم به اتفاقات دیشب فکر کردم کم کم چشمام گرم شدو خوابم برد
انید))
به زور لایه چشمایه سنگینو سوزناکمو باز کردم
اخ اصلا حالم خوب نبود چشمامو نمیتونستم باز نگه دارم
اروم خودمو بالا کشیدم
به اطراف نگاهی انداختم تو اتاق اراز بودم یعنی چی شده من چرا اینجام خواستم از تخت برم پایین که در باز شدو اراز اومد داخل....
...
نظرات