عکس حلوا دو رنگ به مناسبت (سالروز شهید سردار مـــهــدے بـــاڪــرے) قرار_معنوی
زهره
۱۰۱
۱.۲k

حلوا دو رنگ به مناسبت (سالروز شهید سردار مـــهــدے بـــاڪــرے) قرار_معنوی

۲۵ اسفند ۹۹
مهدی باکری در سال ۱۳۳۳ شمسی در میاندوآب به دنیا آمد . با ورود به دانشگاه ، مرحله جدیدی از زندگی علمی و سیاسی او آغاز شد . در همان سالها به طور جدی پا در عرصه مبارزات سیاسی و انقلابی گذاشت . مطالعه کتاب " ولایت فقیه " امام خمینی ، نقش مهمی در شکل گیری شخصیت او بر جا گذاشت . او در دانشگاه ، درسخوان و یاور دانشجویان ، و بیرون از دانشگاه ، دانشجویی پر شور و حال و واقف به اوضاع و احوال زمانه بود . او و دوستانش نقش مهمی در برپایی تظاهرات شهر تبریز در پانزدهم خرداد ۱۳۵۴و ۱۳۵۵داشتند . همان زمان
بعد از گرفتن مدرک مهندسی مهدی بر این باور بود که دیگر برای ادامه مبارزه باید از محیط دانشگاه خارج شود.در آن سالها ،بردار کوچکش " حمید" به توصیه مهدی برای ادامه تحصیل و در اصل ، برای دیدن دوره آموزش نظامی ، از ایران خارج شد . وظیفه اصلی حمید ، فراهم آوردن سلاح و مهمات و رساندن آنها به مبارزان در ایران بود .
در بحبوحه انقلاب ، مهدی به فرمان امام خمینی از پادگان گریخت و به ارومیه بازگشت . این دوران ، آغاز زندگی مخفی او و تلاش برای سازماندهی نیروهای جوان و تربیت آنها برای یاری رساندن به انقلاب بود.
با پیروزی انقلاب ، مهدی نقش فعال در سازماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی داشت . مدتی هم در دادستان انقلاب ارومیه بود . همزمان با خدمت در سپاه ، به انتخاب شورای شهر ارومیه ، مسئولیت شهرداری ارومیه را بر عهده گرفت.
خانواده و دوستانش به او فشار می آوردند که ازدواج کند ؛ اما مهدی به شوخی می گفت :" من با کسی ازدواج می کنم که بتواند قبضه خمپاره را بردارد "
خانم " صفیه مدرسی " می گوید :" مهر ماه ۱۳۵۹ تازه جنگ تحمیلی عراق علیه ایران شروع شده بود که مهدی به خواستگاری ام آمد . یک بار او را در تلویزیون دیده بودم که به عنوان شهردار ارومیه خیلی شمرده و متین صحبت می کند . دست روزگار او را به خانه ما آورد . بعد از مراسم معارفه و خواستگاری،شرایطش را پرسیدم . مهدی شرطی بجز اطاعت از دستورهای الهی و پیروی از خط امام نداشت. من هم با جان و دل پذیرفت "
روز بعد از عقد ، مهدی به سوی جبهه شتافت . ابتدا به منطقه عملیاتی غرب کشور رفت و سمت فرماندهی عملیات سپاه را برعهده گرفت و در پاکسازی آنجا مزدوران مسلح ضد انقلاب کوشش بسیار کرد . همان روزها بود که "علی صیاد شیرازی " به کردستان آمد و با مهدی باکری آشنا شد .مهدی ، کمک بسیاری در راهنمایی نیروهای صیاد شیرازی انجام داد و دوستی آن دو از همان جا آغاز شد.
صیاد شیرازی بعدها چنین گفت : "من تا سالها نمی دانستم این جوان متواضع و فروتن اما زیرک و فعال،مهندس است و فقط او را به عنوان یک بسیجی ساده می شناختم . او به جز بسیجیان ، در دل ارتشیها هم نفوذ داشت . به هنگام ادغان نیروهای سپاه و ارتش برای شرکت در بعضی از عملیاتها ، برادران ارتشی برای بودن در کنار او با هم رقابت می کردند"
مهدی پس از شرکت در عملیات مختلف و پاکسازی ضد انقلاب ، به منطقه جنوب کشور رفت و معاونت تیپ نجف اشرف را بر عهده گرفت.
در عملیات فتح المبین ، در منطقه قرابیه ، از ناحیه چشم مجروح شد. پس از بهبود ، به جبهه بازگشت و در آزادسازی خرمشهر شرکت کرد و باز مجروح شد؛ اما دست از هدایت و سازماندهی نیروهای عمل کننده برنداشت .
با تشکیل تیپ عاشورا ، فرماندهی این تیپ را برعهده گرفت. بار دیگر در عملیات رمضان مجروح شد. تیپ عاشورا به لشکر مبدل شد و مهدی هنوز فرمانده بود . او خانوادش را به جنوب برد و خانه ای کوچک در اهواز اجاره کرد.
با شروع عملیات مسلم بن عقیل ، در آزادسازی بخش عظیمی از خاک ایران و چند منطقه دیگر نقش مهمی ایفا کرد. او به همراه بسیجیان سلحشور لشکر عاشورا ، در عملیات محرم ، والفجر مقدماتی و والفجر یک تا چهار شرکت کرد.
در عملیات حماسی خیبر که در جزیره مجنون برپا شد، برادرش حمید_ قائم مقام لشکر _ غریبانه به شهادت رسید. مهدی در نامه ای به خانواده ، شهادت حمید را نتیجه توجه و عنایت خداوندی دانست.
با شهادت حمید ، همه در پی این بودند که پیکر او به عقب بیاورند . این موضوع را به مهدی گفتند . مهدی با بیسیم پرسیده بود : حمید را به همراه می آورید؟ مرتضی یاغچیان گفته بود : 《 آقا مهدی! خودتان می دانید که زیر این آتش شدید نمی توانیم بیش از یک شهید به عقب منتقل کنیم 》
مهدی گفته بود : 《 هیچ فرقی بین حمید و دیگران نیست . اگر نمی شود دیگر شهدا را به عقب بیاورید ، پس حمید هم پیش دوستان شهیدش باشد ، بهتر است 》
بعد از شهادت حمید ، مهدی تا مدتها در منطقه عملیاتی خیبر ماند . در این مدت ، رطوبت شدید منطقه، او را دچار درد پا کرد . بعد از بازگشت به عقبه ، تا مدتها پایش را در تنور داغ می گذاشت تا درد پایش تسکین یابد.
اسفند ماه ۱۳۶۰ ، یک سال پس از شهادت حمید ، به زیارت امام خمینی رفت. او در آنجا از آیت الله خامنه ای خواهش می کند که از امام بخواهد دعا کند تا شهید شود. مهدی در وصیت نامه اش نوشته است :《 خدایا! چقدر دوست داشتنی و پرستیدنی هستی ! هیهات که نفهمیدم . چقدر لذت بخش است انسان آماده دیدار رب اش باشد.ام چه کنم که تهیدستم؟ خدایا! تو قبولم کن. دوست دارم وقتی شهید می شوم ، جسدم پیدا نشود تا حتی یک وجب از خاک این دنیا را اشغال نکنم . خدایا ! مرا پاکیزه بپذیر》
در روزهای آخر اسفند ماه ۱۳۶۰عملیات بدر آغاز شد . اولین گردان لشگر عاشورا به سرعت از دجله می گذرو و قلب دشمن یورش می برد.
تا دمیدن سپیده ، نیروهای لشکر عاشورا ، پل نفر بر بر روی دجله نصب می کنند. هنوز ساعتی از صبح نگذشته ، در بیسیمهای ارتشی بعثی عراق ، داد و هوار صدام بلند می شود که نیروهایش را به مقاومت در برابر شیرمردان لشکر عاشورا دعوت میکند.
مهدی و نیروهایش ، ضربات مهلکی بر ارتش عراق می زنند . در روز ۲۵ اسفند ماه ، مهدی و شمار اندکی از نیروهای جان بر کف اش ، با خمپاره ۶۰ و کلاش و آر، پی، جی در برابر نیروهای تا بُنِ دندان مسلحِ عراقی مقاومت می کنند.
در قرارگاه کربلا ، فرماندهان ارشد سپاه کوشش فراوانی برای راضی کردن مهدی به بازگشت به عقبه می کنند ؛ اما مهدی به پیامهای بیسیم و پیکهایی که دم به ساعت او را به عقب فرا می خواندند ، توجهی نمی کند. در لحظات آخر ، مهدی ، راکت انداز ، آر، پی، جی هفت بر دوش ، به دشمن حمله می کند ، گلوله ای به سرش می خورد و بسختی مجروح می شود.
بسیجی ها ، فرمانده رشیدشان را به قایق می رسانند. مهدی ، غرق در خون ، برای آخرین بار به آنها نگاه می کند . قایق از ساحل جدا می شود . علیرضا تندرو ، قایق را به سرعت به سوی عقب می برد ؛ اما در میانه راه ناگهان مهدی و علیرضا آماج گلوله های دشمن قرار می گیرند و بعد موشکی زوزه کشان در دل قایق منفجر می شود و پیکر نیمه جان مهدی و علیرضا راهی اعماق دریا ها می شود.
پس از شهادت مهدی ، امام خمینی در پیامی از او به عنوان شهید اسلام یاد کرد و آیت الله خامنه ای چنین نوشت :《 درود بر روان پاک مومن صادق و انقلابی و فداکار و سردار شجاع که عهد پایدار خود با خدا را نثار کرد و به فیض بی بدیل شهادت نائل شد 》 🌷مهدی به دریا پیوست🌷
آقا مهدی برای ما هم دعا کن😭 نفستون حقه دعا کنید برام خدا ما را هم پاکیزه قبول کنه😭 خوش به سعادتت آقا مهدی پاک و با اخلاص خوش به سعادتتون که اینقدر پیش خدا عزیز محبوب بودین همانطوری که دوست داشتین شهید شدین😢 برای من اسم و شناخت شهید از شما بود میخوام مثل همیشه نگاهتون تو زندگیم باشه😭 می خوام بچه هام باکری ها باشن برای امام زمانشون ان شاءالله🙇‍♀️#فرمانده_قلبها#سرداردلها#افتخارانقلاب#افتخارایران#افتخارآذربایجان
...