عکس سحری خوشمزه ما
zahra_85
۸۹۵
۵۸۴

سحری خوشمزه ما

۷ اردیبهشت ۰۰
https://timefriend.net/nazareto/nazar/16201143600639
چالش دوست شناسی😃
https://harfeto.timefriend.net/16198022028613
چالش ناشناس👆👆
#اجباربه_خوشبختی
#فصل_دوم#پارت_چهلو_هشتم
من بودم که وسط سالن ایستاده بودم وبا دستایه خونی تو شوک خیره شده بودم به دره اتاق عمل
دستامو بالا اوردم خیره شدم به خون رو دستام بردمش نزدیک صورتم گذاشتمش رو صورتم بوش کردم بویه جدایی میداد بویه تلخ دلتنگی بویه سرما رو گونم کشیدمش
رو زانو افتادم رو زمین
+نعععع... ارازز.. زز.... نمیمیره...
اشکام یکی یکی ریختن رو گونم هق زدم قلبم سوخت فشرده شد خون تو رگام یخ بست
+مگه... میشه... تن... هامم... بزاره... مگه.. میشه.. بزنه.. زیر... قولش... نعع... نمیشه.. نمیتونه...
خیره مادر جون شدم
+نمیره.... مادر....جون...مگه..نع
مادر جون بیتوان خودشو بهن رسوندو در اغوشم گرفت
_نمیره جونم..... نمیره
+اخ... اگه... نباشه... دق.. میکنم
مادر جون اروم نوازشم کرد دیگه ضعیف تر از اون بودم که این شوک رو تحمل کنم چشمام بسته شدو به خواب عمیقی فرو رفتم
.............................................................................
چشمامو باز کردم
روتخت بودم وتو دستم سرم بود بلند شدم
سرمو در اوردم از دردش صورتم جمع شد دسته دیگمو روش گذاشتم تا خون ریزی نکنه
رفتم بیرون چشمم خورد به احسان که با چشمایه قرمز رو صندلیایه کنار اتاق نشسته بود
کنارش نشستم هنوز متوجه من نشده بود دستمو گذاشتم رو بازوش
+احسا.. ننن
نگاشو از دیوار گرفتو بهم داد
_جان زن داداش
لب گزیدم تا اشکام نریزه
+ارا.. ززز
_میبرمت پیشش
بلند شد کنارش قدم برداشتم قدمام کوتاه بودو ناتوان
به سمته بخش ای سیو رفت دستمو رو قلبم فشار دادم
خدا کنه حالش خوب باشه
وارد سالن شد
اخر سالن مادر جونو ارزو واراد نشسته بودن
به سمتشون رفتم
نگامو ازشون گرفتمو به دره شیشه ای دادم
به سمتش رفتم دستمو گذاشتم رو در تا نیفتم خودمو جلو کشیدم
باورم نمیشد این اراز بود اراز من که الان بین یه عالمه دستگاه گم شده بود
اشکام ریختن اراز نه زنده بود نه مرده اما خدارو شکر که بود که نفس میکشید حتی شده با قلب تیر خوردش
لیز خوردم کنار در
نگاه کردم به بقیه
+مطمعنم حالش خوب میشه مطمعنم زیر قولش نمیزنه وتا اخرش کنارمه
................................دو روز بعد..............................
از تو اتاق دکتر بیرون اومدم تمام فکرمو حرفایه دکتر مشغول کرده بود
(_ببینید خانم شوهر شما الان تو یه حالتیه که نه مرده نه زندس تو یه حالت مثل یه خواب عمیق
+خوب چطور میشه از این خواب عمیق بیدارش کنیم
لبخنده محوی زد
_این خواب یه خواب معمولی نیس که با یه صدا کردن بیدار شه
معمولا صحبت کردن باهاش به یاد اوردن گذشته و قولا وحرفایی که زده و....
یه شوک که باعث شه به خودش بیاد میتونه اونو برگردونه
+خوب... خوب میشه من باهاش صحبت کنم
_فعلا نه اما تا موقعیتش پیش بیاد هماهنگ میکنم
+ممنونم
_خواهش میکنم) از فکر بیرون اومدم نگاهی به لباسایه تنم انداختم دوروزه که لباس سیاه پوشیدم برایه بیتابیه دلم عذا گرفتم
با قدمایه اهسته به سمته سالنی که اراز بستریه رفتم
تا وارد سالن شدم
نگام افتاد به ارزو که دوباره قش کرده بود
اراد نگاهی بهم انداخت
_انید لطفا یه لیوان اب بیار
سری تکون دادمو به سمته اب سرد کن رفتم
خارج از سالن بود
لیوانو اب کردم، سرم پایین بود داشتم دوباره به طرفه سالن میرفتم که صدایه جیغ جیغ زنی توجهمو جلب کرد
سرمو بلند کردم چشمامو ریز کردم تا از حدسم مطمعن شم
وایی خدایه من اون... اون الهه بود که داشت با مسئول اورژانس بحث میکرد
انگار که متوجه نگاه سنگینم شد که سرشو به طرفم چرخوند
با چشمایه گرد شده خیرم بود منم تو شوک خیرش بودم با افتادن لیوان از دستم به خودم اومدم
اونم به خودش اومد وبه سمتم هجوم اورد
دستشو برد بالا چشمامو بستم تا نبینم چطور کسی که اسمشو مادر گذاشته بودم بهم سیلی میزنه
با نخوردن دستش تو صورتم چشمامو باز کردم وبه دستش که تو هوا معلق بود خیره شدم یکی محکم مچ دستشو گرفته بود نگاهی به کنار دستم انداختم
اراد بود با صورتی قرمز ورگ گردنه برجسته خیره الهه بود
_مادر نزاییده کسی که بخواد رو ناموس برادرم دست بلند کنه
_برو گمشو عمو ناموس برادرت کیه این دختره چشم سفید دختر که چه عرض کنم ماریه که تو استین پرورش دادم کسی که بی ابروم کرد
_هه دختره شما بود اما الان زن داداش منه الانم هریی
ودست الهه رو رها کرد
الهه شوک زده خیرم شد
میخواستم حرف بزنم که اراد دستمو گرفتو کشون کشون بردتم
این هنوز شروع ماجرا بود
یه ساعت بعد سرو کله هر دوشون پیدا شد دعوایی به پا کردن که بیا وببین من همش نشسته بودمو زار میزدم بقیه جلوشون ایستاده بودن
هنوز داشت جو اروم میشد که ارشام لجن اومد
از همون اول داد زد
_عمو کجاست این دختره فراریت بیاد که زنده نمیزارمش
_هوو چته بیمارستانو گذاشتی رو سرت
ارشام دستشو محکم به سینه احسان کوبید
+برو بابا، زنم کجاست اومدم ببرمش
_زنت کیه عمو
ارشام چشم گردوند ورو من زوم شد
_تو کدوم سوراخ موشی قایم شده بودی گیس بریده حالا کارت به جایی رسیده که اراشامو سره سفره عقد قال میزاری ارهههعععع
احسان جلوش ایستاد
_صداتو رو ناموس داداشم بلند نکن که تضمین نمیکنم نفرستمت رو تخت مرده شور خونه
بحث بالا گرفت یکی اون میگفت یکی احسان نگهبانایه بیمارستانم جلو دارشون نبودن
دیگه خسته شده بودم بلند شدم
+بسهههههههه
رفتم جلو
+بسه بسه عذابم دادین بسه به قران
هرچی خواستین گفتین حالا صبر کنید من بگم صبر کنید من از غصه هایه این دل بگم
ماماننن باباااا بعده 15 سال پیدام کردید
به زور گرفتینم به زور از خانواده مهربونم از کانون گرمو صمیمیم بیرونم کشیدید هیچی نگفتم سوختم ساختم
بعده یه سال بی محبتی هاتون سرد بودناتون مشغله هاتون دعواهاتون شروع شد از تنهایی گوشه نشین شدم دم نزدمممم
همه چی گذشتو من نگفتم نههه
اما.... اماااااا دیگه اونقدر سکوت کردم که سوارم شدید که این شد نتیجش مثل بقیه اجباراتون خواستید به اجبار شوهرم بدید
میدونستید هر چی تو کتم بره این قضیه محاله که بره
اما بازم حرفه خوتونو زدید
جیغ کشیدم گریه کردم التماس کردم گفتممم نمیخوام یه مرده هیزه لجنو نمیخوام اما گفتینن نه ارشام خوبه ارشام مرده ارشام خوشبختت میکنه
هقققققق
اونقدر عذابم دادید که بی ابرویی رو به این ازدواج اجباری ترجیح دادم
بینید چی کشیدم که این ننگو ترجیح دادم
اخخخخ همه اینا به کنار شنیدن اینکه با کارخونتون معاملم کردید داغونم کرد
چرااا بابا مگه دخترت نبودم مگه از خونه خودت نبودم چرا مثل پدرت خواستی بچتو عذاب بدیی چراااا
رو زانو افتادم رو زمین خم شدمو زار زدم برا خودم برا این زندگیه نکبت بارم برا اراز برا قلبه بیتابم برا همه چیز
ارزو تو اغوشم گرفتو دل داریم داد
با اینکه هنوز دعواهاشون تموم نشده بود اما نگهبان بیرونشون کرد وجو بیمارستان اروم شد
حرف اخرشون هنوز تو سرمه
_میریم اما با قانون برمیگردیم... ادامه تو کپشن ویدیوها...
...
نظرات