خودمان را در وسایل آشپزخانه تماشا میکنیم. در آینههای محدب و مقعر و کدر و مبهمِ بدنهی پلوپز، پشت قاشق، گوشهی دستگاه قهوهساز یا لبهی باریک یخچال. پهن میشویم، کش میآییم، فشرده و مواج و وارونه میشویم. بچه میزند زیر خنده و میگوید وای چه زشت شدم. زاویهام را تغییر میدهم، کمی عقبتر میروم ، توی آینه نگاهش میکنم و میگویم از اینجایی که من میبینم بانمکی. میپرسد دیگر چشمهایش قاطی بینی و دهانش نیست؟ جواب میدهم نه. پیشانیاش بلند شده و انگار قد کشیده. میگویم من از اینجا زیبا میبینمت. و این خلاصهی پروندهی کلفت و هزاران صفحهایِ زشتی و زیباییهای دنیاست.
این سالها انسان بیشتر از قبل در تلاش است تا ظاهرش را اصلاح کند، از نردبان استانداردهای زیبایی بالا برود و دستش را به سقف کمال بزند. نمیرسد. نردبان هر روز بلندتر از قبل می شود.
هر روز چهره و بدنهای زیادی تغییر میکنند. برجستگیها و فرو رفتگیها. استخوانها. رنگها. اندازهها. همه جا حرف از زیبایی است. حتی آنهایی که مشتشان را بالا گرفتهاند و فریادِ «صورت و بدنمان را همان طور که هست دوست داشته باشیم» و «همه ما زیبا هستیم» هم در همین فکر اند؛ زیبایی، زیبایی، زیبایی. مفهومی که هیچ وقت نمیشود با قطعیت درباره اش حرف زد.
هر سال رسانههای زیادی شروع می کنند به گلچین کردن چهرههای جذاب برتر. عکسها را کنار هم میگذارند و میگویند فلانی جذاب و زیباترین است. چشمهایش را ببینید، بینی و فک و دهانش را تماشا کنید! و هر سال آدمهای زیادی در سراسر جهان چهره در هم میکشند، پوزخند میزنند و میگویند هاه! این زیباست؟ زیبایی ندیدی... ه
مهم است که کجا ایستاده باشیم و چه طور به چهره آدمها نگاه کنیم. مهم است که در نگاهمان محبت باشد یا کینه و تمسخر یا حتی بیتفاوتی. مهم است که چه قدر به آن صورت همیشه زشت نامیده شده نزدیک شده باشیم. چقدر دوستش داشته باشیم. چقدر بی تابِ باز و بسته شدن آن پلکهای خسته که به هر روز دیدنشان عادت داریم باشیم.
هر قدر هم از نردبان تناسب و زیبایی بالا برویم باز عدهای خواهند بود که پوزخند بزنند و بگویند هاه! کجای این زیباست؟
میدانید تنها راز زیبایی و جذابیت چیست؟ خوششانسی
فقط باید خوش شانس باشیم و آدمهایی را در کنار خود داشته باشیم که در جای درست ایستادهاند. آدمهایی که زل میزنند توی چشمهایمان و میگویند: از اینجایی که من نگاه میکنم، تو زیباترینی.
...