کپشن خوانده شود لطفا😍
سلام سلام من اومدم با پست جدیدم خوشگلای من .
از امروز به بعد زیر هرکدوم از پستام خاطرات بچگیمو میگم این داستان ک میخوام بگم اصلا یادم نمیاد چون خیلی کوچیک بودم و برام تعریف کردن .با خانوادمون رفته بودیم مشهد زیارت رفته بودیم بازار شاید 2 سالم بود کمی بیشتر اون زمان سال 80 هنوز مانکنایی ک میزارن کنار مغازه ها و بوتیک ها به شهرمون نیومده بود منم فک کردم اینا عروسک هستن دست یکی از مانکنا ک بچه بوده گرفتم و باخودم کشیدم بردم مامانم برمیگرده میبینه یه پسری پشت سرمون هی داد میزنه وایسین مانکنو برد 😂😂مامانم نگا میکنه مانکنه یه دستش تو دست منه بقیه اش کشیده رو زمین دارم با خودم میبرم😂😂😂همو. روزا ک هنوز مشهد بودین سوار یه دوچرخه میشم ک دوچرخه بزرگ بوده مال یکی از مغازه ها میفته روم پام و 8 بخیه میزنن 😕فک کنم خدای پسره بود ک قصد دزدیدن مانکنو داشتم 😍😍😂
میدونم هیچ خنده ای نداره همین ک یاد خاطرات بچگیم میفتم کلی ذوق مرگ میشم 😝😝😝امیدوارم خوشتون اومده باشه😍لایک و فالو کامنت یادتون نره💪لایک و فالو میکنم😍
...