https://rubika.ir/narges_1387m
☝️❣️
پیج روبیکام
فصل 1 رمان👇💞
فرشته کوچولوی من
15 آبان 1400
به نویسندگی نرگس مقیمی
سلام به عزیزای دلم
اولین تجربه رمانمه البته نویسندگی زیاد میکنم
اگه اشکال داره خیلی شرمنده دیگه دفعه اولمه
امیدوارم خوشتون بیاد :)
این رمان عاشقانه هستش که به صورت خیلی خیلی ناگهانی نوشتم...
رمان های دیگه هم پیش نویس هستند
اگه حمایت کنین رمان های دیگه هم انتشار پیدا میکنه
کمی طنز
عاشقانه
کلکلی
شیرین
پایان خوش :)
نگین_ ناااااازلی بلندشو گمشو مثلا امشب مهمون داریم
_ای درد ای مرگ ای زهر مار اگه گذاشتی بخوابم
نگین _نازلی جانم بلندشو عمو اینا تو راه هستن هااااا
با این حرف نگین از جام پریدم و جیغ بنفش که هیچی یه جیغ قرمز کشیدم
نگین _هوی چته وحشی
_مگه ساعت چنده؟
نگین_ با اجازه شما ساعت 9
_وای خاک برسرم
زود بلند شدم و به طرف دستشویی رفتم نگین همینجوری داشت غرغر میکرد
زودی رفتم موهامو جمع کردم و یه آبی به صورتم زدم
و....خخخخ نکنه میخوای بقیش رو هم بگم؟!
اومدم بیرون خداروشکر نگین رفته بود
تختمو مرتب کردم رفتم از اتاق بیرون ولی مثل همیشه با سر و صدا وارد سالن نشدم
نمیدونم چرا امروز حس و حال هیچی رو ندارم
رفتم تو آشپزخونه همه نشسته بودن و صبحونه میخوردن
بابا_بَه سلام به دختر گلم صبحت بخیر بابایی
_سلام بابا جونم صبح شماهم بخیر
نگین _ایشششش بابا چقدر اینو لوس کردی
_به تو چه شلغم
نیما_بزارین از خواب بیدار بشین بعد کل کل کنین خواهرای گرام
برگشتم که دیدم آقا نیما وایستاده توی چهارچوب در و داره سخنرانی میکنه
_وای سلام داداشی خوبی فداتشم دلم برات تنگه تنگه 2 روزه حسابی ندیدمت
نیما_منم دلم برات تنگ شده دورت بگردم
نریمان _ما هم که اینجا بوق تشریف داریم این قربون اون میره اون دور اون میگرده
نگین _الهییییی دلم برات سوخت داداشی ایشالا دوست دختر های نداشتت فدات بشن جیگرررر
نریمان چپ چپ نگاش کرد که من رو به مامان گفتم _مامان من چرا انقدر ساکته؟
مامان_انقدر که ماشالا شما حرف میزنین آدم جرعت نمیکنه حرف بزنه
من و نیما و نگین و نریمان به هم نگاه کردیم و بعد از چند ثانیه پقی زدیم زیر خنده....
مامان بلند شد و گفت استغفرالله، انقدر نخندین
من با بابات میرم بازار خرید.. داداش هاتم که میرن سرکار تو و نگین خونه هستین درو برای فاطمه خانم باز کنین میاد برای تمیز کاری و کمک به من
ماهم یه دوساعت دیگه میایم
من و نگین باهم گفتیم چشم مامان
مامان یه نگاه تحسین آمیز کرد و رفت..
بعد کلی شوخی و خنده با نریمان و نیما بلند شدم میز رو جمع کردم اوناهم رفتن سرکار
با نگین میز رو جمع کردیم و ظرف هارو شستیم
نگین _ابجیه خوشگلم میدونی امشب یه مهمون ویژه داریم؟!
_مهمون ویژه کیه؟!
نگین _پسر عمو جاااااااااااان
_کدوم پسر عمو؟
نگین _اه چه خنگی تو سهیل جان دیگه
بعدشم یه لبخند شیطون زد
_خوووو به من چه
نگین _هیچی خواهر منظوری نداشتم ولی گفتم که امشب یه تیپ جذاب بزنی که شاید این پسر عموی ما خر شد اومد تورو گرفت
_مرگ برو گمشو
بدون توجه به نگین رفتم بالا مستقیم رفتم حموم تا یه دوش بگیرم
انقدر این نگین حرف میزنه کلا یادم رفت خودمو معرفی کنم نازلی محمدی هستم 19 سالمه درس میخونم عاشق آشپزیم یه دختر ساده اما شیک قد بلندی دارم اندامم همه میگن خیلی خوبه
بینی عروسکی و لبای گوشتی و غنچه ای دارم موهام تا زیر باسنم میاد/:
چشم و ابروم کاملا مشکیه خودم که خیلی دوسشون دارم :)
نگین خواهرمه همین یک خواهر رو دارم که اندازه 1000 تا بسه
نگین 16 سالشه
2 تا داداش دارم نیما و نریمان که معرف حضورتون هستن
نیما21 سالشه فک کنم عاشق شده دیوث
نریمان هم 25 سالشه اصلا تو این نخ ها نیست
مامان و بابامم که خیلی مهربون و خونگرمن
متاسفانه نه خاله دارم نه دایی بجاش 4 تا عمو دارم و 2 عمه :/
یکی از عمه هام که رفته بوده کانادا همونجا با یه خارجی ازدواج کرده و بچه دار شده و دیگه نمیدونم چیکار کرده
اون عمم هم که 2 تا پسر داره و شیراز زندگی میکنه
عموها هم که یکیشون آمریکا بوده که امروز داره میاد از آمریکا اینجا
یکیشون هم که ازدواج کرد متاسفانه همسرش بعد چندسال فوت کرد از اون موقع فقط کار میکنه خیلی کم تو جمع های ما میاد
اون 2 تای دیگه هم که رفت و آمد داریم باهاشون یکیشونو خیلی دوست دارم اما اون یکی خیلی مغرور و چص کلاسه
امشب اون عمو ک خیلی دوسش دارم داره میاد ایران
چند سالی میشه برای درس دخترش و پسرش و کار خودش رفتن آمریکا
پسرش اسمش سهیله چند ساله ندیدمش وقتی بچه بود از همه جذاب تر بود منو خیلی دوست داشت هیچوقت نمیزاشت کسی اذیتم کنه همیشه بهم میگفت فرشته کوچولوی من :) اما اونا یه حرف های بچگی بود الان حتما بزرگ شده و حتی منو یادش هم نمیاد
دخترش هم که سمیرا هست و خیلی باهاش جورم
امشب میان ایران و شب شام اینجا هستن
بعد از یک دوش حسابی اومدم بیرون واااای ساعت 1 ظهره چقدر زود گذشت
یه لباس راحتی پوشیدم و رفتم تو سالن
همینطور که گفتم به آشپزی علاقه مندم و دستپختم محشره من نمیگم همه میگن
قراره من قرمه سبزی درست کنم مرغ رو مامان جان زحمت بکشه و سالاد و بقیه کارها با فاطمه خانم هست
نگین هم که اینجا نون خوره اضافه
بعد از کلی شوخی با فاطمه خانم قرمه سبزی رو گذاشتن روی گاز تا جا بیوفته
گرسنمم نیست نهار نخوردم
رفتم توی اتاقم یه کتاب برداشتم
غرق کتاب شدم نمیدونم چقدر گذشت که یهو نگین مث گاو اومد تو اتاق
نگین _بلند شو حاظر شو عمو اینا دارن میان
_واااااای مگه ساعت چنده
نگین _ساعت 7 خانمم
_اوکی برو میام
نگین رفت و منم سریع رفتم سر کمدم
نگین که یه کت و شلوار زرشکی پوشیده بود که روی آستین هاش نگین داشت و ساده بود با شال مشکی و کفش رو فرشی
من چی بپوشم؟
چشمم افتاد به کت و شلوار کالباسی تیره
آخ که چقدر عاشقشم
ساده و شیکه روی اسین هاش یکم نگین داره
اونو پوشیدم با کفش رو فرشی سفید و شال سفید
تو آینه یه نگا به خودم انداختم عالی شد:)ت
یکم کرم زدم و یه خط چشم نازک کشیدم و مژه هام با اینکه بلنده با ریمل شستم که دو برابر بلند شد و جلوه خاصی به چشام داد یه رژ لب و رژ گونه گوشتی هم زدم که فوق العاده شد
عطر همیشگیم رو زدم و رفتم سمت در که برن توی سالن دیدم صدای صحبت میاد واااااای عمو اینا اومدن چیکار کنم حالا
وجدان_نازلی جانم ارامش خودتو حفظ کن آروم برو احوال پرسی کن
_چشم:/
رفتم توی سالن که عمو چشمش افتاد به من
عمو_بَه بَه سلام نازلی جان
_سلام عموجان خوبین خوش اومدین
رفتم نزدیک و یه بغل کوچولو همدیگه رو کردیم
عمو_ممنونم دخترم شما خوبی ماشالله چقدر بزرگ شدی خانم شدی توی این 8 سال که ندیدمت
_لطف دارین عموجان خیلی دلتنگتون بودماااا
عمو پیشونیم رو بوسید که یه صدای آشنای دخترونه اومد
...