کنا شبنم نشستم و گفتم چته چرا گریه کردی؟ اگه حالت خوب نیست ببرمت دکتر؟ حرفم تموم نشده بود که یهو داد زد و گفت خطته شدم تا کی باید تو رختخواب باشم از خودم بدم میاد من اصلا بچه نمیخوام.چشمام چهارتا شده بود گفتم تو تا دیروز قربون صدقه این بچه میرفتی چی شده که حالا ناشکری میکنی میدونم شرایط بارداریت خوب نیست اما چندماه دیگه تحمل کنی تموم میشه دخترمون رو بغل میکنی!گفت بدبختیش مال منه تو کجای ها؟؟؟
گفتم منم تمام وقت سرکارم با هزار نفر سر و کله میزنم برای پیشرفت زندگیمون تو که میدونی شرایط من سر کار چه جوریه اما باشه چشم بخاطر تو زود میام خونه که بیشتر کنارت باشم.... اونروز با شبنم خیلی حرف زدم تا تونستم آرومش کنم با اینکه شرکت سرم خیلی شلوغ بود اما سعی میکردم زود بیام خونه تا شبنم احساس تنهایی نکنه.وقتی میرسیدم خونه با تمام خستگی خودم کارهاش رو انجام میدادم که باعث دلگرمیش بشه و فکر نکنه تنهاست ،سرتون رو درد نیارم تا ۹ ماهگی شبنم تموم شد پدر من در اومد گاهی انقدر خسته میشدم که آرزو میکردم نیم ساعت بیشتر بخوابم .برای زایمانش بردمش بهترین بیمارستان براش اتاق خصوصی گرفتم که راحت باشه،به سلیقه ی خودش اتاق رو دیزاین کردن وقتی خبر به دنیا اومدن دخترم رو بهم دادن یه جعبه شیرینی خریدم و بین پرستارها پخش کردم.خدا ی فرشته کوچولو بهمون داد که اسمش رو گذاشتزم آیلین بعد از به دنیا اومدن دخترم اوضاع روحی شبنم بهتر شد با دخترم سرگرم بود منم بیشتر اوقات سرکار بودم وقتی میرسیدم خونه نشسته خوابم میبرد کارم رو گسترش داده بودم مسئولیتم هزار برابر سده بود با تمام اینا آخر هفته رو پیش شبنم و دخترم بودم.
وقتی آیلین ۸ ماهه شد شبنم گفت میخوام بیام سرکار پرستاری که از دوران حاملگی شبنم کنارمون بود رو گفتم تمام وقت بمونه که شبنم با خیال راحت بیاد سرکار
همه چی خوب بود تا برای تولد یک سالگی دخترم رفتیم شمال من میخواستم ی تولد بزرگ برای دخترم بگیرم اما شبنم قبول نکرد گفت امسال ۳تایی جشن بگیریم سال بعد که بزرگتر شد یه مهمونی بزرگ میگیریم.تمام کارهای شرکت رو سپردم به شریکم و با شبنم و دخترم راهی شمال شدیم قرار بود یک هفته بمونیم اما روز دوم شبنم پاشو کرد تو یه کفش که باید برگردیم تو راه مدام گوشیش رو چک میکرد باهاش که حرف میزدم حواسش بهم نبود گفتم چرا انقدر تو فکری چیزی شده رفتارش برام شک برانگیز شده بود استرس داشت،ی لحظه ترسیدم گفتم نکنه برای یکی از اعضای خانوادم اتفاقی افتاده شبنم بهم چیزی نمیگه!
سریع به مادرم زنگ زدم و حال همه رو پرسیدم وقتی گفت همه خوبن خیالم راحت شد بعد از سفر بازم درگیر کارم شدم ی سری مسئولیت به شبنم داده بودم که خیالم بابت امور مالی شرکت راحت باشه اما خیلی وقتها میدیدم دل به کار نمیده انگار حواسش جای دیگه ای بود و همش سرش تو گوشی بود ،بعد از ی مدت متوجه اشتباهاتش تو حساب کتابها شدم کاملا مشخص بود که بی دقتی میکنه ی روز که برای کاری رفته بودم بیرون شریکم زنگ زد گفت محسن امروز چک داشتیم اما برگشت خورده چرا حسابت خالیه؟ با تعجب پرسیدم مگه میشه؟ گفت حسابت رو چک کن واریزی نداشتی.سریع به شبنم زنگ زدم آخه کارهای مالیم با اون بود اما گوشیش اشغال بود تا برسم شرکت چندبار دیگه ام گرفتمش اما مشغول بود انقدر کلافه و عصبی بودم که وقتی رسیدم ی راست رفتم تو اتاقش بادیدن من بدون خداحافظی سریع گوشیش رو قطع کرد اون لحظه انقدر از دستش عصبی بودم که دوست داشتم یکی بزنم تو گوشش گفتم معلوم هست دو ساعته داری با کی حرف میزنی ؟ گفت چته چرا انقدر عصبانی با کی حرف میزنم بنظرت؟گفتم نمیدونم خودت بگو!!گفت پشت سر زن عموم حرف زدم بردن بهش رسوندن دختر عموم زنگ زد گِله که چرا پشت سر مادرم حرف میزنی منم داشتم دلیلش رو براش توضیح میدادم.گفتم دست از این خاله زنک بازیها بردار خیر سرت تحصیل کرده ای حرف داری برو به خودش بزن.پشت چشمی نازک کرد و گفت خب حالا.گفتم امروز چک داشتیم چرا حواست نبوده باید آقای عباسی( شریکش) زنگ بزنه بگه پس تو چکاره ای؟ چرا باید حسابم خالی باشه؟ چرا پولی که تو حساب مشترکمون بوده رو انتقال ندادی.؟ گفت چند روز پیش اون پول رو به یکی از دوستام قرض دادم یادم نبود چک داری! گفتم به کی این همه پول رو قرض دادی چرا پیام برداشت از حساب برای من نیومده گفت نمیدونم ! البته میدونیتم پاک کردن پیام بانکی برای شبنم کاری نداره چون راحت به گوشی من دسترسی داشت انقدر از دستش عصبانی بودم که برای اولین بار سرش داد زدم علاوه بر خودش بقیه ی بچه های شرکت هم تعجب کرده بودن اخه من ذاتا ادم صبوری بودم.شبنم که دید خیلی عصبانیم در اتاق رو بست و ی لیوان آب بهم داد و گفت چه خبرته آبروم رو بردی خجالت نمیکشی بخاطر چک آبروی من رو ازنطوری پیش کارمندها میبری گفتم خودت میدونی من تو کارم با کسی شوخی ندارم هر کس باید کارشو درست انجام بده سهل انگاری تو اعتبار من رو زیر سول میبره من نمیخوام حسابم خراب بشه چون از بانک وام میگیرم اگه نمیتونی کنار کارهای دیگت از پس این مسئولیت بر بیای بگو بگردم ی آدم مطمئن پیدا کنم به اون دوستتم زنگ بزن لگو تا فردا پول رو پس بده وگرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی.شبنم گفت خوبه دنبال بهانه ای یه خانم دیگه رو به مجموعه ات اضافه کنی من با وجود همین دو سه تا زنم کنارت مشکل دارم اونوقت آقا میخواد یکی دیگه ام اضافه کنه گفتم خجالت بکش اونا فقط کارمندهای این شرکت هستن خوبه خودت....
...