#چه لذتي دارد وقتي يكي هست كه آغوشش تو را از هر چه هست و نيست بي نياز مي كند.
گاهي يك آغوش به اندازه ي هزار جمله ي بي ريا و صميمي آرامت مي كند.
همينكه اجازه ي فكر كردن را از تو مي گيرد خودش يك دنياي تازه است.
درست مثل وقتي كه درِ جهاني ناشناخته را به روي آليس باز مي كنند.
يك دنياي واقعي و آرام كه به پاي هيچ اقيانوسي نمي رسد.
چه كيفي دارد با فاصله اي مشخص از او بنشيني و آنقدر قدرت و انرژي جذب ش بالا باشد كه دلت براي كم كردن فاصله پر بكشد.
و واي به حالت اگر در چنين آغوشي به خلسه بروي و در ذره ذره ي اين احساس حل شوي و بعد به هر دليلي رابطه تمام شود.
بدا به حالت كه ديگر چنين حسي نصيبت نخواهد شد.
و همين خالي بودن از اين حس افلاطوني، دست و پايت را براي يك تنهايي خوب يا حتا ايجاد رابطه ي ديگر با آدمي ديگر مي بندد.
بدا به حالت كه ديگر چنين حسي نصيبت نخواهد شد.
چرا كه بعضي چيزها را تنها يكبار به آدم مي دهند و اگر رفت يعني براي هميشه رفته است.
...