عکس آش ماست
مامان دوفرشته
۲۵۲
۱.۴k

آش ماست

۴ تیر ۰۱
بيا برويم به صد و پنجاه سال قبل...
به خانه‌های حوض دار، به اتاق‌های تو در تو...
من، پاييز كه شد انار دان كنم برايت با گلاب و شكر شب‌ها درز پنجره‌ها را با ملافه بگيری كه سرما توی تنمان نرود.
بنشينيم دور كرسی، از حجره بگويی برايم و كسب و كارت. لبخند بزنم و سيب پوست كنم بعد از شامت بخوری كه خستگی در كنی، دراز كشيده باشی، لابه‌لای حرف‌هایت سكوت بشود، دنبال چشم‌هایت بدود نگاهم، بفهمم كه خوابی و لحاف را روی تنت صاف و صوف كنم... بيا برويم به صد وپنجاه سال قبل...
به همان جايی كه تا زمان پير شدنمان، يادم نيايد كِی گفتی دوستم داری، يادم نيايد كِی كادوهای يک دفعه‌ای گرفته باشی برايم، ولی خوب بخاطر بياورم لابه‌لای ملافه‌ها كه لای درزهای پنجره می‌گذاشتی چقدر "دوستت دارم" بوده...
بيا برويم به صد و پنجاه سال قبل...
به واقعيت، به پای هم ديگر پير شدن، به ماندن، به با لباس سفيد رفتن با كفن سفيد برگشتن... بيا فاصله بگيريم از امروزی بودن‌ها، از ماهگرد گرفتن‌ها و سالگرد گرفتن‌ها، از كادوهای يک دفعه‌ای، از دوستت دارم‌های تلگرامی، از امروز بودن‌ها و فردا رفتن‌ها...
بيا فاصله بگيريم از اين همه مجازی بودن، بيا برايت انار دان كنم با گلاب و شكر، بيا لای درزهای پنجره‌ها را با ملافه بگير كه سرما توی تنمان نرود، بيا اصلا حرفی نزن نگو دوستم داری اما واقعی باش...
اين دنيای امروز دارد حال همه را بهم می‌زند...
#مرآجان
...