عکس قیسی
مامان دوفرشته
۱۱۷
۱.۲k

قیسی

۱ شهریور ۰۱
پرنده پرسید: وقتی دل‌تنگ می‌شوی چه می‌کنی؟
کرگدن گفت: دل‌تنگ؟
پرنده گفت: وقتی دلت یک نفر را بخواهد که نیست.
کرگدن گفت: دلم کسی را نمی‌خواهد. حالا تا باران شدیدتر نشده برو، ابرهای سیاه را نمی‌بینی؟
پرنده حرفی نزد، پر کشید و رفت.

بعدتر کرگدن از فرشته مهربان خیال پرسید: بر نمی‌گردد، نه؟
فرشته غمگین نوازش‌اش کرد و گفت: نه.
کرگدن آرام زمزمه کرد: چه حیف... دلم گرم می‌شد وقتی می‌خندید. حیف که باران داشت شدیدتر می‌شد، وگرنه می‌شد که بماند.

فرشته آرام نوازشش کرد، بعد لالایی محزون زنان کرد را برایش خواند. کرگدن چشم‌هایش را بست و فهمید دل‌تنگی یعنی شوق دیدن منظره‌ای ناممکن...

ابرها کم‌کم از آسمان به گلویش کوچ می‌کردند، و فرشته خوب می‌دانست این عاصیِ غمگین دیگر هرگز از ته دل نخواهد خندید...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
• حمید سلیمــــی
...