عکس کباب تابه ای ویژه
سَـــــلویٰ
۱۱۹
۳.۵k

کباب تابه ای ویژه

۲ شهریور ۰۱
ابوریاض یکی از افسرای عراقی می‌گوید:
توی جبهه جنوب مشغول نبرد با ایران بودیم
که دژبانی من رو خواست و خبر کشته شدن
پسرم رو بهم داد خیلی ناراحت شدم
رفتم سردخانه کارت و پلاکش رو تحویل گرفتم

اونا رو چک کردم دیدم درسته
رفتم جسدش رو ببینم کفن رو کنار زدم
با تعجب توأم با خوشحالی گفتم:
اشتباه شده، اشتباه شده
این فرزند من نیست!

افسر ارشدی که مأمور تحویل جسد بود
گفت: این چه حرفیه میزنی؟
کارت و پلاک رو قبلاً چک کردی
و صحت اونها بررسی شده
هر چی گفتم باور نکردند، کم کم نگران شدم
با مقاومتم مشکلی برام پیش بیاد

من رو مجبور کردند که جسد را به بغداد
انتقال بدم و دفنش کنم
به ناچار جسد رو برداشتم و به سمت بغداد
حرکت کردم تا توی قبرستان شهرمون
به خاک بسپارم

اما وقتی به کربلا رسیدم، تصمیم گرفتم
زحمت ادامه راه رو به خودم ندهم
و اون جوون رو توی کربلا دفن کنم

چهره آرام و زیبای آن جوان که نمی‌دانستم
کدام خانواده انتظار او را می‌کشید
دلم را آتش زد

خونین و پر از زخم، اما آرام و با شکوه
آرمیده بود او را در کربلا دفن کردم
فاتحه‌ای برایش خواندم و رفتم

سال‌ها از آن قضیه گذشت
بعد از جنگ فهمیدم پسرم زنده است
اسیر شده بود و بعد از مدتی با اُسرا آزاد شد
به محض بازگشتش ازش پرسیدم:
چرا کارت و پلاکت رو به دیگری سپردی؟

پسرم گفت: من رو یه جوان بسیجی ایرانی
اسیر کرد، با اصرار ازم خواست که
کارت و پلاکم رو بهش بدم حتی حاضر شد
بهم پول هم بده
وقتی بهش دادم اصرار کرد که راضی باشم

بهش گفتم در صورتی راضی‌ام که بگی
برای چی میخوای؟
اون بسیجی گفت:
من دو یا سه ساعت دیگه شهید می‌شم

قراره توی کربلا در جوار اربابم حضرت
اباعبدالله الحسین علیه‌السلام دفن بشم
می‌خوام با اینکار مطمئن بشم..

فرق است بین یک آرزو با آرزویی دیگر!!!!!

خدایا ما رو ببخش اگه
بین آرزوهامون جایی برای تو باز نکردیم..


✍منبع:
↲کتاب حکایت فرزندان فاطمه۱، صفحه۵۴
...
نظرات