#چالش_عنصر_چوبپاییز که برسد یک کولهی کوچک برمیدارم، یک هودی سبک میپوشم، پاشنهی کتانیام را ور میکشم و میزنم به دل طبیعت.
پاییز که برسد میروم جایی که درختها سبکسرانه شلختگی میکنند، میروم به ریختوپاش برگها در اتاق طبیعت...
پاییز که برسد راه میافتم، "تنهایی".
توی راه با کسی حرف نمیزنم، از کسی سوال نمیپرسم، جواب سوالها را با سر و دست میدهم... "کلمه" با خودم نمیبرم... میخواهم دنیای آن روزم را پر کنم از تصویر و بو و صدا...
کلمهها مزاحمند، دستوپاگیرند...
پاییز که برسد، بیرون که بزنم، سبک که بروم، تنها که باشم، برای خودم از ترکیب پاییز و خشخش برگها، از ترکیب پاییز و خنکای دلنشین اول صبح، از ترکیب پاییز و بوی نارنگی، از ترکیب پاییز و بخار چای، از ترکیب پاییز و قارقار کلاغ... معجونی انرژیزا میسازم برای تمام سال...
توانی ذخیره میکنم برای همهی روزهای رخوتزده، سرد، یاسآور...
پاییز که برسد از دستش نمیدهم. درک نکردن پاییز کفران نعمت است!
#سودابه_فرضی_پور
...