روزی معلم به بچههای کلاس گفت که میخواهد با آنها بازی کند. بچهها غرق در شادی شدند؛ معلم برای این بازی از آنها خواست که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون آن به تعداد آدمهایی که از آنها بدشان میآید سیب زمینی بریزند و با خود به مدرسه بیاورند!
فردا بچهها با کیسههای پلاستیکی به مدرسه آمدند. در کیسهی بعضیها ۲ بعضیها ۳ و بعضیها ۵ سیب زمینی بود. معلم به بچهها گفت: تا یک هفته هر کجا که میروند کیسه پلاستیکی را با خود ببرند.
روزها به همین ترتیب گذشت و بچهها کم کم شروع کردند به شکایت از بوی سیب زمینیهای گندیده! علاوه بر این آنهایی که سیب زمینی بیشتری داشتند از حمل آن بار سنگین هم خسته شده بودند.
پس از گذشت یک هفته بازی بالاخره تمام شد و بچهها راحت شدند.
معلم از بچه ها پرسید: از اینکه یک هفته سیب زمینیها را با خود حمل میکردید چه احساسی داشتید؟ بچه ها از اینکه مجبور بودند سیب زمینیهای گندیده و بدبو و سنگین را همه جا با خود حمل کنند شکایت داشتند.
آنگاه معلم منظور اصلی خود را از این بازی این چنین توضیح داد: این درست شبیه وضعیتی است که شما کینهی آدمهایی که دوستشان ندارید را در دل خود نگه میدارید و همه جا با خود میبرید.
بوی بد کینه و نفرت قلب شما را فاسد میکند و شما آن را همه جا همراه خود حمل میکنید. حالا که شما بوی بد سیب زمینیها را فقط برای یک هفته نتوانستید تحمل کنید پس چطور میخواهید بوی بد نفرت را برای تمام عمر در دل خود تحمل کنید؟
#ته_چین#مرغ#ته_چین_مرغ
...