وقتایی که از ته دل لبخند میزنم
زمانیه که امید تو دلم جرقه میزنه.
اونقدر این احساس بزرگ و قشنگه
که دلمو قرص میکنه ته هرچیزی که چشمام دید
و قلبم باور نکرد دنیای دیگه ای بوده.
اگه بخوام توصیفش کنم
شوقِ دیدنِ مُهرِ صدآفرین از دست معلم
بعد مسیری پر از تکرار و خستگیه.
یا جوونه زدن گلی که ساقه هاش خشکید
و همه از روییدن دوبارش ناامید بودن.
مرز بین امید و ناامیدی یه تلنگره.
یه تلنگر که بیادت بیاره
هرچیزی که ازش بریدی
و به ظاهر از دستش دادی
میتونه به معنای واقعی راهِ نجاتت بوده باشه.
راه نجات از باوری غلط و پذیرفتنِ امیدی بزرگتر.
تهِ هر اتفاق انتهای هر نابودی بزرگ
یه روزنه ای پنهانه
کافیه اون و با قلبت پیدا کنی.
...