#روایت_نویسی_اُم_ریاحیناین پست رو تقدیم میکنم به.....
.
یازده، دوازده سال پیش وقتی خسته و کوفته اما پرانرژی از دبیرستان یا باشگاه برمیگشتم خونه دلضعفه رفیق جدانشدنیم بود.... از اول مسیر تا نزدیکیهای ایستگاه اتوبوس همراهم میومد و هی میگفت یکی بخر..،یکی بخر... گرون نمیشه.،. فوقش فردا خوراکی نخر... فوقش با تاکسی نرو با خط واحد برو...فوقش....
شکم که گشنه باشه منطق سرش نمیشه...
روبروی کارگاه کیک یزدی فروشی که ویترین رو میذاشتن جلو در ورودی و برای سفارش باید تو پیاده رو توقف میکردم وایمیستادم و با اشتها به سینیهای دونات و انواع پیراشکی چشم میدوختم.
چشمهای من واقعا وقت خوشحالی برق میزنن اینو اطرافیان میگن
همون جور که لپ هام وقت خجالت گل میندازن، اینم همونایی میگن که برق چشمامو دیدن.
برق چشمام احتمالا تو شیشه ویترین منعکس میشد وقتی یه پیراشکی پیتزایی تپل و برشته نظرم رو جلب میکرد، هزار تومان بود.😁
سفارش میدادم، با یک دونه سس کچاپ تک نفره دلوسه شایدم مهرام نمیدونم مهمم نیست.
سوار اتوبوس میشدم اون ته ته صندلی های آخر، در حالی که دستام از سوز هوای پاییز یخ زده و پوستش گز گز میکرد پیراشکی گاز میزدم و چشام رو میبستم و زیر لب میگفتم: هوووووم به به!
بعد سالها، این پیراشکیها یه مزه شبیه همون پیراشکیهای پاییزی رو میده! نونش همون بو رو میده، اونقدر برام مزه نوستالژیکی داشت که موقع خوردنش گوله گوله اشک ریختم و با بغض قورتش دادم هرچند این چیزی از مزه خوبش کم نکرد.
ریح عزیزم گفت مامان چرا اشکی شدی؟ چیزی ناراحتت کرده؟! سر بالا انداختم و عین بچهها گفتم: نچ! رفت پی بازیش
ولی یه صدایی تو دلم گفت: دلتنگی برای پاییزِ خیابون شهید، سَردرِ کافه پاچنار، خط واحد بمب گاز سیدی و مزه اون پیراشکیهای ته اتوبوسی ناراحتم کرده!
این پست رو تقدیم میکنم به 💚مامان مأوا fareq خوش اخلاق💚 بابت دستور بینظیرش: نان شکلاتی (سه نان)
با اون دستور خمیر رو درست کردم و عینا طبق دستورالعمل پیش رفتم و یه مزه نوستالژیک و عالی با بافت پنبه ای داشتم
...