یادش بخیر...
شب یلدای روزگار قدیم را میگویم
همان شب زیبایی که
بچه ها در خانهی مادرجان آقاجان های عزیزتر از جانشان جمع میشدند و در کنار خانواده، یلدا را جشن میگرفتند.
مگر در آن زمان خانه ها مثل خانه های امروزی آپارتمان های شیک و لوکس و جکوزی دار بودند؟
نخیر...
من یادِ آن خانه های حیاط دار با صفایی که وسط حیاطشان یک حوض آبی بزرگ که درونش پر از ماهی های کوچکِ قرمز رنگ بودند را میکنم...
مادربزرگ های قدیمی را بگو که هیچ غذای ایرانی را
برای پختن از قلم نمی انداختند
پدر بزرگ ها نیز که مشغول درست کردن کرسی برای دورهمیِ گرم
یلدایی در کنار فرزندانشان میشدند ...
حالا نسل خودمان را میبینم
که با یک پیامک "مامان جون و پدرجون شب یلداتون مبارک"
سر و ته قضیه را هم میاوریم و
دلم میسوزد برای نسلی که شب یلدا را دیگر خیلی از خانواده ها مثل قدیم دور هم جمع نمیشوند و از طریق مجازی این شب زیبا را به هم تبریگ میگویند
و دلم میگیرد برای آن دسته از اعضای خانواده هایی که هرکدام جدا جدا میروند در رستوران های شیک و گران قیمت که برای شب چله، برنامه تدارک دیده اند و دیگر در کنار هم
یلدایی را گرم نگه نمیدارند،
چاقو بر دل هندوانه ای نمیزنند
ودل انار های رسیده را نمیشکافند...
دلم عجیب هوای صمیمیت و گرمای خانواده های آن دوره ی قدیم را میکند وقتی میبینم که در سرتاسر شهر بَنِر زده اند و نوشته اند:
"شب یلدا به جای پرسیدن رمز مودم احوال همدیگر را بپرسیم"...!
─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
...