قدیم ها مثل امروز نبود که تلفن،موبایل،ماشین و این دفتر دَستَک ها زیاد باشد،کم بود ، اگر هم بود عار بود و کم استفاده میشد.
تهِ کلاس آنجا بود که میرفتی پیکان میخریدی!
با آن شلوارهای دمپا گشاد و یقه های مردانهی تیز یا چادر گلی زنها.
یک روز بابایمان هم پیکان سبزرنگی خرید.
میشد فهمید خجالتش می اید، حالا بجای درشکه ی اقامیرزا یا ژیان علی اقا پسر اوستاتقی، با پیکان سبزش اینطرف و انطرف برود اما با یک ابرو بالا و یکی پایین مثلا پز میداد و رو نمیکرد! میگفت همه ندارند.عیب است.دلشان میخواهد.ناراحت میشوند. بابایمان باهمان پیکان سبز ،هم بچه های خودش ،هم بچه های همسایه را فرستاد خانه ی بخت. انوقت ها هزار مدل ماشین نبود.پیکان گل میزدند!
یادش بخیر.. سادگی ان موقع، خودش ته کلاس بود.. آن وقتها، مهر بود. محبت بود. سادگی بود. شلوار دمپا گشاد و چادر گل گلی بود. توپ راه راه پلاستیکی بود. شب نشینی بود.وسایل هایی بود که فردا جدیدش می امد و ادمهایی که خودشان میماندند بود.خانواده هایی که همگی در یک قاب ،حالا میان البوم خاطره شدند..
یادش بخیر..🌹🌹
...