سلام دوست مهربون و با وفا🤗
دیشب مهمون داشتم.. 😍😍😍
که مهمونی قضیه اش کمی طولانیه... 🤭
شهریار جان رو که یادتونه، آقاجون (پدرشوهرم) صبح ها میومد دنبالش برای مدرسه، موقع برگشت پدرشوهرم دیالیز بود و دوست همسرم که پسرش هم تو مدرسه شهریار جان هست شهریار رو از مدرسه میاورد البته تا مغازه همسر جان...
آخرین روز مدرسه خیلی سرم شلوغ بود چون باید صبح روز بعدش میرفتیم سفر🚗👜
مثله همیشه صبح زووووووود بیدارشدم و دنبال جمع کردن وسایل سفر، پختن غذا(تاس کباب) پخت کیک واسه تشکر از دوست همسر، تازه باید مدرسه هم میرفتم واسه جشن خودکار شهریار..🤯
همه کارا رو کردم گفتم یکم دراز بکشم بعد آماده شم برم مدرسه... 🥱😴😴
دو دقیقه نگذشته بود که شهرزاد اومد تو اتاق دو تا دستش و دهنش پر بود از کیک.... 😫😫
کیک رو تو تراس گذاشته بودم سرد شه که.😡😭
دوباره دست به کار شدمو یه کیک نه چندان جالب درست کردم و رفتم یه گلدون گل کاغذی صورتی خوشگل خریدمو شب با همسرم رفتیم جلو در خونه شون واسه تشکر🥮🪴🌺
حالا اونا اومدن خونه مون😍😍😍😍
توظرفی که کیک گذاشته بودم، از باغ شون برامون گیلاس آوردن و شکلات هم گرفته بودن🍒🍫
الهی همیشه تنتون سلامت🧘♀️
دلتون خوش🥰
لبتون خندون😊
جیب تون پر پول🤑
جمع تون جمع👨👩👧👦👨👩👧👩🍼👨👧👧👩👧👧
عشق تون پایدار💋❤💋
عاقبتتون به خیر🌈🌹🌈
آمین.. 🤲
التماس دعای فرج🤲💚🤲
...