عکس شیرینی محلی بیجار

شیرینی محلی بیجار

۱۹ تیر ۰۲
زیاد سخت گرفته ایم !
زندگی چیزی به جز گرفتنِ یک استکان چای لب سوز از دستان مهربان مادر بود ؟ که بنوشی و نفس آرامی بکشی و غرق شوی میان گل‌ های سرخِ پیرهنش ؟
یا کنار پنجره‌ ی چوبی بنشینی و انتظار بکشی برای آمدنِ بابا ؟ برای شنیدنِ صدایِ امنِ پاهایش ؟ که به دستان مردانه اش خیره شوی و دنبال دلخوشی های کوچکی برای ذوق کردن و بالا و پایین پریدن بگردی ؟

زندگی مگر چیزی به جز تماشای گلدان‌ های سفالیِ کنارِ باغچه بود ؟! یا که استشمام عطر کاهگل و یاسی که دیوارهای آجریِ حیاط را بغل کرده بود ؟!

جز این که شب ها در نهایت سکوت و تاریکی ، از رادیویِ قدیمی ، قصه های شب گوش کنی یا که روی پاهای مامان بخوابی و گوش جان بسپاری به قصه ی گوهرِ شب‌چراغ و دیوهای دو سر ؟! که عطر آرامش بپیچد در دالان باریکِ زندگی ات ؟
که دور از چشمِ بابا، جیب هایش را بگردی و دنبال آبنبات‌ های کوچک و رنگی باشی ؟!

زندگی جز شنیدن صدای آواز جغدها و جیرجیرک ها و لالایی شبانه ی قورباغه های کنار رودخانه بود ؟! جز اینکه در دل گرگ و میش صبح ، با صدای آوازِ خروس همسایه بیدار شوی و اولین منظره ی مقابل چشمانت بخار کتریِ روی چراغ باشد ؟! که ببینی و گوش کنی و ایمان داشته باشی که زندگی در کمال سادگی اما پر شور تر از همیشه ، ادامه دارد ... ؟

ما از زندگی چه می خواستیم که از دل این سادگی های اصیل و بی بازگشت ، به این پیچ و خم های ملال آور رسیده ایم ؟!

#نرگس_صرافیان_طوفان
...