عکس فلافل بازاری
منیژه
۹۷
۲.۸k

فلافل بازاری

۱۸ مرداد ۰۲
داستان تمام شد. اجازه بدهید یک نتیجه گیری کوچکی از این داستان بکنیم و آن این است که بعضی از ما فکر می کنیم که ما انسانها عاشق خدا هستیم و مثلا یک نمازی می خوانیم و او را ستایشی می کنیم و یا دعایی می خوانیم اینگونه عشق خودمان را نشان می دهیم ، این مانند آن طلا و جواهری می ماند که پادشاه می خواست برای شاهزاده ببرد که در برابر بارگاه او هیچ است در حالی که عشق خدا را شما مقایسه کنید با علاقه ای که ما نسبت به او داریم.

او برای رسیدن به عشق خودش صدوبیست و چهار هزار پیامبر و نقاش برای ما فرستاده که عکس او را به ما نشان بدهند ((صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم)) و جالب اینجاست که هر چی نقاش می فرستد و خودش را به ما نشان می دهد و یا به قول معروف به ما تلفن می کند ما جواب او را نمی دهیم. این همه آیات و بینات را زده به دیوار، این همه شعور و این همه ظهور و شواهد را به ما نشان داده است و چرا ما آدمها به او شک می کنیم تمام عالم گواه عظمت اوست و ((زهی نادان که او خورشید تابان ...... به نور شمع جوید در بیابان)) فهمیدیم که او عاشق ما است و پیامبران و هنرمندان را برای ما می فرستد که عکس او را به ما نشان بدهند، و ما بفهمیم همه چیز او است ((به بهانه های شیرین، به ترانه های رنگین.....ز من آفرید یک دم ، مه خوب خوش لقا را)) خدا به نقاشانش گفت که بروید به مردم بگویید که به پیش من بیایند ((تعالو قل تعالو قل تعالو گفت حق..... ما به جرگه حق تعالان می رویم)).

پس متوجه شدیم که او دائم دارد از ما دلبری می کند تا پیش او برویم و در کنار او باشیم و هیچ کاری هم در دنیا بهتر از دلبری نیست و این بهترین کار است. مثلا سعدی که این همه دلبری می کند برای این است که خودش می گوید ((نامه حسن تو بر عالم و جاهل خوانم...... نامت را اندر دهن پیر و جوان اندازم)).

تمام کار پیامبران و دانشمندان و هنرمندان همین بوده است که برای او دلبری کنند پس به خودمان بیاییم و قدر این عشق الهی را بدانیم و ما هم عاشق او باشیم و کمی از عشق او را جواب بدهیم که در اصل با عشق به او خودمان را نجات می دهیم و اینها تمامش بهانه رسیدن به اوست.
...