کیشن خواندنی 🥹
پسرم، این روزها دستهای کوچکت چشمهای زیبایت بهشتم شده گاهی وقت ها در آغوشت میگیرم🥹
و حس میکنم معنای واقعی زندگی را ......🤩
چیزی که این روزها من را روی زمین نگه داشته جاذبه ی زمین نیست.
بلکه جاذبه ی آغوش کوچک و گرم توست جان من.....😘😘😘😘😍😍😍😍.
پسر عزیز تر از جانم روز بدنیا امدنت زیباترین روز زندگیم است🥰 گاهی با خود فکر میکنم که شاید روزی... جایییی..... برای گنجشکی دانه ای پاشیدم که پاداش خداوند به من خنده های زیبای توست فرشته ی کوچک من 😍😘از خدا هزاران بار ممنونم که شادی
بودنت را به من بخشید 🤩
روز ۱۴ دی ۱۳۹۷ ، صبح جمعه ماتیار منو از خواب بیدار کرد و خبرآمدن زیبایش را داد🥹🥹🥹🥹
زود بود برای آمدنش
روز تولد واقعیش ۳۰ دی همزمان با تولد خودم بود☺️
اما پسرم عجله کرد و ساعت ۲/۱۰ دقیقه ۱۴ دی صدای گریه اش روشنیدم واشک شوقم سرایز شد🥹🥹🥹
اما یکراست بردنش داخل دستگاه و من پریشون دنبال جگرگوشه ام بودم 🥺🥺🥺
شب اول رو تا صبح گریه کردم که پسرم کنارم نیست😭
فردا ظهر با بیقراریهای من مجبور شدن منو به اتاق ایزوله ببرن و من پسرمو ببینم🥹
خدایا فقط تو میدونی اون لحظه چه گذشت به منو پسرم😭
رفتم کنارش تا دیدمش اشکم در اومد بچه ی اروم من تا بوی منوشنید با گریه ی من شروع به گریه کرد😭😭😭😭
دستمو بردم به سمت دستاش محکم انگشتمو گرفته بود و با من همدردی میکرد😢😢😢
منو بردن از پیشش، یه جوری مودبانه بیرونم کردن😔
گفتن نمیتونی خودتوکنترل کنی نباید بیای بچتوببینی🥺
اون ظهر تا فردا ظهرش من یکریز گریه کردم
اصلا گریه هام بند نمیشد
دلم داشت در میاومد🥺🥺🥺
آخر بهم گفتن باید قول بدی رفتی پیش پسرت اروم باشی سر قولم موندم و یک بار دیگه رفتم پیش ماتیارم🤩🥹
و گریه نکردم و اونم اروم بود سخت بود جدایی اما مجبور به رفتن بودم😥
شبی اول که با بغل خالی رفتم خونه
زمین و زمان به سرم خراب شد خیلی سخت گذشت خیلی😓😓😓😓
از فرداش سه بار در روز میرفتم که بهش شیر بدم طبق گفته پرستاراش و چیزی که میدیم
بچه در حال گریه بود تا میاوردن پیشم اروم اروم میشد 🤗ووقتی از بغلم میگرفتن اونقدر گریه میکرد که با ترفند خودشون خوابش میکردن😟
۱۰ شب من خونه با گریه میخوابیدم که پسرم رو نیاوردم و صبح زود به عشق دیدنش میرفتم بیمارستان تا بعد ده روز
آوردمش خونه و خونمون روشن شده 🤩🤩
همسرم همیشه به زبون خودمون میگه
چتی این چند سال اَما بدونه تو دیمی😅
معنیش میشه این👇👇👇
پسر خوبم نمیدانم پیش از بدنیا آمدن تو چگونه می زیستم و آیا اصلاً میزیستم؟ که اکنون نفسم به نفس تو بند است. نفس هایت مستدام و تولدت مبارک جگر گوشه ام🎂🎂🎂🎂🎂😍😍😍😘😘😘😘
کیک رو دسر رو خونه درست کردم بردم نکا خونه ی بابام جشن گرفتیم😍این میز چه تولدهایی به خودش ندید😂
کیک کاملا به درخواست ماتیار جان تزیین شد
1. رنگین کمونی باشه
2.بچه رئیس باشه
وزن کیک ۲٫۴۰۰
در قالب ۲۰ با ارتفاع ۱۰ یه ۶ تخم مرغی ویه سه تخم مرغی درست کردم
به فیلینگ موز وگردو وشکلان وسس شکلاتی
عکس یه سوتی داره🤣
شماره ام برای ثبت سفارش برنج اعلای شمال
۰۹۱۱۳۱۹۰۸۵۵
لینک کانال ایتام
https://eitaa.com/matiarr1397
#تولد.ماتیار #۱۴.دی#کیک.اسفنجی.زرده ایی
#کیک.تولد