کاروان تجاری ابوطالب، از دروازه شام وارد حجاز شده. شتران بسیار، زنجیر شده برهم با خمرههای بزرگ مملو از عطر. ابوطالب عطر آورده.
بوی عطر، میدود توی پسکوچههای تنگِ مکه. پنجره خانهها یکییکی باز میشود به استشمام. محمد از بدو تولد یتیم شده. ابوطالب کفیل اوست؛ عزیزش میدارد. عزیزتر از پسران خود، عقیل و جعفر و طالب. او را پشت کمر خود، روی شتر نشانده. محمد میگوید «مکه بوی عطر گرفته». ابوطالب سینهاش را پر میکند از بوی عطر. «ها؛ عطرهای مرغوبی آوردهایم». پسرک لبخند میزند که بوی عطرهای شامی فرسخها همراهماست.
عطر امروز مکه، چیزی ورای عطرهای کاروان است. ابوطالب اصیلترین و گرانترین عطر خود را برای همسرش میبرد. بوی عطرها در هم میپیچد فاطمه میگوید میبینی ابوطالب؛: تو کاروانسالار عطرهایی، آنوقت عطر خانهمن بر عطور کاروان تو غالب شده.ابوطالب تازه میفهمد محمد از چه سخن میگفت. میبینی ابوطالب!!! این تعبیر رویای نوجوانی من است. که تو همسر بهترین اشراف عرب خواهی شد و از این وصلت عطری فراگیر عالم خواهد شد. عطری خوشبو و معجزهوار که قبیله پشت قبیله، شهر پشت شهر، بر جهان غالب شود. رایحهای که غبار وزنگار از قلبهای شرکآلودهی مردم خواهد زدود و لطافت و نور برجای خواهدنهاد. دوستداران او، در میان جمعهای تاریک ، این عطر را از قلبهای یکدیگر استمشام میکنند و به هم وصل میشوند؛ هرچند مشام دیگران از بوییدن زیبایی عاجز باشد!
میبینی ابوطالب، مکه باید به این عطر عادت کند. عطر علی؛ پسر ابوطالب؛ کاروانسالار عطرهای قیمتی حجاز.
میلاد_پر برکت امامعلیعلیهالسلام مبارکتون 🌸
هر چند دیر وخیلی دیر 🥺🥺🥺
بختش بلند هرکه گرفتار حیدر است..🌱
...