اتفاقا حرف را باید زد، خشم را باید بروز داد، دلخوری را باید مطرح کرد، سوتفاهم را، کدورت را، اندوه را... هرچند در محترمانهترین و سنجیدهترین حالت ممکن، اما باید واکنش داد، باید گفت، باید برونریزی کرد.
نوشتهبود: "بدخیمترین بیماریها، معمولا آدمهای تو دار و مراعاتکنندهی افراطی را درگیر میکند" و من بعد از خواندن این جمله، از خودم قدردانی کردم بابت تک تک زمانهایی که حتی اگر مضحک بهنظر میرسید و دلخوریام کوچک بود، ولی حرف زدم و اعتراض کردم و ایستادم تا همان مسئلهی کوچکِ در دلم مانده را حل کنم. که جنگیدم تا بفهمند منی که زود دلگیر میشوم و حرفم را میزنم، به مراتب بهتر از کسیست که با یک لبخند بدرقهشان میکند و پشت سر، لکهی کدورتی که به دل گرفته و از آن حرف نزده را بزرگ و بزرگتر میکند.
من همیشه از اندوههای مانده و بیات شده بیزار بودم و حتی اگر بیمعنی و کودکانه به نظر میرسید، باز هم میایستادم و بر سر سادهترین و ریزترین جزئیات معاشرتم با آدمها، مذاکره میکردم و تا گره ذهنیام برطرف نمیشد، میدان را ترک نمیکردم. من همیشه ترجیح دادهام در کوتاهمدت بیقرار و ناآرام باشم و در دراز مدت، آرام...
منِ عزیزم! خوب میکنی که به سبک خودت پیش میروی و معادلهی دلخوریها را در لحظه حل میکنی و نمیگذاری برای روزی، جایی و وقتی که اسفنج کدورتها، به قدر کافی خیس خورد و بزرگ شد، آنوقت از دلخوریهای ته گرفتهات پرده برداری. خوب میکنی زود از ناراحتیات صحبت میکنی و آگاهی به این که با گذار زمان، تمام حرفهای نزده را باید فریاد زد و تو بیزاری از فریاد زدن...
خوب میکنی که هوشمندانه و عاقلانه رفتار میکنی منِ عزیزم، خوب میکنی.
#نرگس_صرافیان_طوفان
...