عکس آش کشک آذربایجان
سَـــــلویٰ
۱۵۸
۳.۳k

آش کشک آذربایجان

۲۰ اسفند ۰۲
در سال 1998 که به کشور تایلند رفته بودم از معبد طلایی بازدید کردم. آنچه می‌خوانید سرگذشت مجسمه‌ی بودای طلایی است :
در سال 1957 گروهی از راهبان باید یک مجسمه‌ی بودای گلی را به محل جدیدی انتقال می‌دادند. به علت ساخت بزرگراه به سوی بانکوک محل معبد باید تغییر می‌کرد. هنگام حمل تندیس با جرثقیل، به دلیلی سنگینی آن، مجسمه ترک خورد. نکته‌ی مهم‌تر این که بارش باران آغاز شد. راهب ارشد که تصور می‌کرد ممکن است بودای مقدس آسیب بببیند، دستور داد مجسمه را بر زمین بگذارند و برای حفظش از باران، روی آن را با چادری بزرگ بپوشانند.
پاسی از شب نگذشته بود که راهب ارشد برای بازدید مجسمه به سراغ‌اش رفت. او چراغ قوه‌ی خود را به زیر چادر برد تا از خشک بودن مجسمه اطمینان حاصل کند. همین که نور چراغ‌قوه به ترک‌ها تابید، او درخشش ضعیفی را دید. به معبد رفت و یک قلم و چکش آورد و به کندن گل‌ها پرداخت. هر تکه گل خشک‌شده را که برمیداشت روشنایی بیشتر می‌شد. چندین ساعت طول کشید تا او خود را با بودای طلایی فوق‌العاده‌ای مواجه دید.
تاریخ‌شناسان معتقدند که سال‌ها پیش قرار بود ارتش برمه به تایلند حمله کند. راهبان که گمان می‌کردند کشورشان به زودی مورد حمله قرار می‌گیرد بودای طلایی و پرارزش خود را با گِل پوشاندند تا گنجینه‌ی خویش را از تصرف برمه‌ای‌ها مصون دارند. به نظر می‌رسید که برمه‌ای‌ها تمام راهبان را قتل‌عام کردند و راز بودای طلایی تا آن روز در سال 1957 ناگفته باقی ماند.
در بازگشت از تایلند، پیش خودم فکر می‌کردم که همه‌ی ما مانند بودای گلی هستیم که با پوششی از ترس پوشیده شده‌ایم. ما در مسیر زندگی، بین دو تا سه سالگی به پوشاندن «اصل طلایی» خویش می‌پردازیم. وظیفه‌ی کنونی ما این است که مانند آن راهب، قلم و چکش به دست، بار دیگر خود واقعی خویش را کشف کنیم.

جک_کانفیلد



یدنیا ممنونم از همراهی قشنگتون♥️
...