عکس لقیمات
mar8_6yam
۸۲
۲۹۹

لقیمات

۲ ماه پیش
سال سوم دانشگاه بود که برای کارشناسی ارشدش اومد دانشگاه‌ما با یه تیپ و ظاهر عجیب و غریب پسر باشخصیتی بود و خیلی زود همه‌ی دانشکده مریدش شدن ؛ از قضا باهاش چهارواحد مشترک داشتیم بلبل زبون کلاس تا قبل اون من بودم ..
اما اومده بود تا روی منو کم کنه انگار
موهاش بلند بود تا روی شونه هاش و یه ته ریش مرتب داشت و توی ابروهاش با تیغ خط انداخته بود ..خلاصه همه جوره دور بود از من رسمی اتو کشیده ‌؛
اما افکارمون به شدت نزدیک بود بهم
همین مارو به هم وصل کرد از صدقه سری کنفرانس و پژوهش‌های مشترک
مدام ور دل هم بودیم دوتایی رو انگشت میچرخوندیم کلاسارو .. چشممون یه دفعه افتاد به هاله‌ی عشق دور قلبمون
به وابستگیمون .. دوری از هم میکشتمون اما لب وا نمیکردیم !
تا اینکه اوایل بهمن به زبون اومد و گفت حرف دلش رو گفت که دلش رفته واسه من ... گفت و گفت
اما من خودخواه بی‌انصاف بد زدم تو ذوقش خاموش کردم برق چشمای سیاهش رو ..
ببین من و تو اصلا به هم نمیخوریم
ما فقط دوتا دوست میتونیم بمونیم همین .. دلم جیغ میزد سرم و میخواستش میکوبید به در و دیوار و میخواستش اما دوست داشتم ببینم به خاطرم تغییر میکنه یا نه
چشمای بی فروغ و صورت ناراحتش
کشت منو اما پیاده نشدم که نشدم از خر خودخواهی ؛ ندیدمش چند روز ...
دلم سر مغز تعطیلم فریاد میزد از دلشوره و نگرانی واسش ؛ داشت میکشت منو .. یه هفته گذشت
کشت تا گذشت ها کشت !
تو سالن وایساده بودم منتظر استاد که از پشت سر صدای آشناش صدام زد .
برگشتم که کاش میمردم و برنمیگشتم
موهاش نبود ؛ یعنی اونقدری نبود
کوتاه کوتاه یه ریش پرفسوری مضحک با یه تیپ رسمی که انگار داره میره خواستگاری ! ماتم برده بود
کشوندم سمت حیاط دوحوض و
گفت : خب خانوم معلم
حالا چی میگی حله ؟
یا برم شبیه استاد وثوقیان بشم و برگردم ! نمیشناختمش رسما ..
انقدر عوض شده بود که نمیشناختمش
دلمم حتی خفه‌خون گرفته بود تو یه لحظه تموم حس دوست داشتنش
شد یه حفره‌ی عمیق بی‌تفاوتی !
سرد سرد شد تنور داغ عشقش شده بود همونی که باید میشد تا بخوامش ..
اما ذره‌ای دیگه نه میشناختمش و نه میخواستمش !
فهمیدم من اون آدم قبل با همون ظاهر و همون مدل موها میخواستم
فهمیدم این آدم عوض شده هیچ جایی تو دلم نداره ؛ رفتارم باهاش به قدری سرد شده بود ؛ که حالشو به هم زدم .
دست خودم نبود ...
نمیتونستم باهاش کنار بیام
رابطه‌ام رو به کل باهاش قطع کردم
اونم دیگه حتی بهم سلام هم نمیکرد
حق داشت گند زده بودم به احساس و باورش ! ترم مهرماه سال بعد بود
که دست تو دست یه دختر دیدمش
دلم که خیلی وقت پیش یخ زده بود
ولی پاهام شروع کرد به لرزیدن ..
همون جا من مردم و تموم شدم
و یاد گرفتم اگه عاشقی ، اگه دوستش داری ؛ همونجوری که هست بپذیرش .. هرگز سعی نکن کسی رو تغییر بدی چون دیگه حتی
خودتم نمیخوایش !:)🖤"📼
...
نظرات