💭
خود را در آینه میبیند...
آن چه را که میبیند نمیشناسد. پیر است. محال است بیست سال داشته باشد!
قطره اشک اول چکید، به یاد آرزوهایش.
آرزوهایی که مانند یک طفل مرده در آغوش کشید و برایشان گریست، و آنها را با دست خود به خاک سپرد.
قطره اشک دوم چکید، به یاد نرسیدنهایش.
زانوهایی که زخمشان هنوز تازه بود، کسی را نداشت که زخمهایش را ببوسد.
قطره اشک سوم چکید، به یاد او.
تنها دارایی او دلش بود که آن را هم باخت، به کسی که خریدار نبود. به کسی که هیچگاه نفهمید و نخواهد فهمید صدایش مرحم دردهای این بینوا بود.
قطره اشک چهارم چکید، به یاد دردهایش.
به یاد قلبی که پیر شده در بدن این به ظاهر جوان. به یاد ذهنی که جز آشفتگی حال دیگری ندارد. به یاد حالش که زمان زیادی است که خوب بودن را نمیشناسد!
#پریا_زارعی
...