عکس کیک تولد
zahra_85
۴۷۵
۳۱۹

کیک تولد

۲۴ اردیبهشت ۰۳
https://eitaa.com/roman_hilda/6
لینک کانال رمان در ایتا

#اجبار_به_خوشبختی
#پارت_8
+توووو.... اینجا چیکار میکنی
با ابروهایه بالا رفته دست به سینه ایستادو گفت
_تو، تو خونه مادر جونه من چیکار میکنی
+اممممم... من خوب من مهمونم
_مهمونه کی انوقت
+ببین کچل زیادی داری زر میزنی پا میشم میام مثل
اون روز یه گل تو صورتت میکارما
سینشو جلو دادو وبا لحن لاتی گفت
_بیا ببینم میخوای چه گ....ی بخوری
منم استینامو زدم بالا وبه سمتش رفتم که اراد بینمون
قرار گرفت
_امممم. شما همو میشناسین
+ارعععع من ایشونو قبلا زیارت کردم اونم یه زیارته
مفصل
_چیزه میگم..... عه احسان انید اینجا مهمونه درست
رفتار کن... انید تو هم با پسر عمه من مودب باش
+این یارو کچله همون احسانه که انقدر ازش حرف زدی
_ارع تعجب داره مگه
+اییییییی این کجاش بامزس اخه
_درست صحبت کن جوجو وگرنه میزنم لهت میکنم
+برو بابا خره کی باشی که بخوای منو له کنی
دوباره دعوامون اوج گرفت اراد هر کاری میکرد مارو از
هم سوا کنه به نتیجه ای نرسید
_اینجا چه خبره
با صدایه دادی که اومد هر سه تامون سرمون به
اونطرف چرخید
اراز با قیافه برزخی داشت نگامون میکرد
_داداش انگار انیدو احسان همو میشناختن چون تا همو
دیدن پریدن به هم
_غلط کردن مگه خونه من جایه دعواهایه خیابونیه
+اگه دوست ندارین من برم که تو خونتون دعوا راه
نندازم
_ساکت باش!!!
احسان از تو توقع این رفتارو نداشتم
_اراز کرم از خوه این دخترس من که کاری به کارش
ندارم
+که کرم از منه وقطی جلوم وایمیسی میگی بیا ببینم
چه گ.. ی میخوای بخوری تنه من میخاره یا تو
_ببین زر نزن انقده تویه جوجه میخوای جلویه من
واستی اخه کوچولو
+من کوچولو نیستم تو خیلی غولی
_جوجه فکلی بیش نیس....
_خفه شییییییید با هردوتونم
بریم تو خونه دوباره این بحث پیش بیاد من انقدر
خونسرد برخورد نمیکنم پس مواظب رفتارتون باشید
اراز و اراد راه افتادن سمته خونه منم بعده اینکه پشت
چشمی برا احسان نازک کردم به سمته خونه رفتم
((5مین بعد))
هممون رو مبلا نشستیم صدا از هیچکس بیرون نمیومد
مادر جون با جدیت داشت نگام میکرد من نگام به
دستام بود
_کاررت نه درست بوده نه غلط
مخاطبش من بودم سرمو بلند کردم وسوالی بهش خیره
شدم
_فرارت شاید به ضررت باشه
اهانه ارومی زیره لب گفتم
+بله میدونم اما اون موقع چاره ای جز این نداشتم
_در هر صورت مهمونه مایی وقدمت رو چشمه ما تا هر
وقتم که نیاز داشتی میتونی بمونی
لبخندی زدمو گفتم
+ممنونم از لطفتون
سری تکون دادو اروم بلند شد پشت بندش ماهم از
جامون بلند شدیم
_بشینید من میرم بخوابم شما هم شامتونو بخورین من
فعلا اشتها ندارم وخستم
اراز به سمتش رفت
_میخواید کمکتون کنم
_نه مادر خودم میرم
بعده رفتنه مادر جون دوباره سره جامون نشستیم
نگاهی از زیره چشمام به احسان انداختم با یه نیشه باز
داشت چت میکرد
یهو یاده قضیه عصر افتادم تو یه جهش چرخیدم سمته
اراد
+اراد حالا که مامان جونت اومد دلتنگیتم رفع شد بگو
رفتی دره خونمون چی شد؟؟!!
اراد لبخندی زدو گفت
_اره رفتم
+خوب
_هیچی دیگه با همون مستخدمه خونه بغلیتون حرف
زدم
+عه چجوری چی گفتی که حرف زد
_هیچی رفتم دمه دره خونشون بعد که اومد گفتم
اومدم برا تحقیق از خانواده خونه بغلی برا امره خیر برا
داداشم
ابروهام پرید بالا
+عجب نقشه ای
_اره بعدم هر چی تو این چند سال گذشته رو تعریف
کرد واخرشم گیر داد که بیا دختره خودم یه تیکه ماهه
بدمش به داداشت
تک خنده ای زدم
احسانم خندیدو ارازو مسخره میکرد
که با تشره اراز خفه خون گرفت
+خوب چی گفت
_قضیه پیدا شدنت، برگشتنت، مخالفتت با خانوادت برا
قبول کردنشون، تا قضیه ازدواجت با پسر عموت
+خیلی ازم بد گفت
_تا دلت بخواد
اراد ژست زنونه ای به خودش گرفتو گفت
_واه واه دختر نبود که یه تیکه اتیش اول که پسر به
اون خوبیو قبول نکرد بعدشم که انقدر عیب به ریشه
طفلی بست که همه پسره رو یه غول میدیدن بعدم که
عفریته خانم سره عقد فرار کردو رفت وای خدا صبر به
پدر مادرش بده که جلو اون همه مهمون ابروشون رفت
همه تهرونو زیره پا گذاشتن اما دختره اب شده رفته بود
تو زمین هیچی دیگه همش از خونشون صدا دادو بیداد
میاد هنوز سراقه خانواده قبلیشم رفتن
واه واه از دست این دخترایه امروزی بازم دختره خودم
یه تیکه ماهه خانم با وقار تا حالا روحرفه من حرف
نزده حالا داداشت واقعا قصده ازدواج داره
یهو هممون ترکیدیم از خنده جز اقایه قطبی򔀽
همون موقع صدایه عطیه خانم اومد که برا شام
صدامون میزد
با خنده به سمته میز رفتیمو نشستیم شامو تو سکوت
خوردیم منو ارادو احسان جلو تلوزیون نشسته بودیم
اخره شب بود وقرار گذاشتیم فیلمه ترسناک ببینیم
اراد فیلمه انابلو زدو اومد نشست
وسطاش بودیم انقدر جیغ زده بودم که گلوم میسوخت
اراد با چشمایه بسته بلند شدو گفت
_بچه ها من فردا صبح زود باید برم بیمارستان من رفتم
بخوابم که خواب نمونم
+باشه برو شب بخیر
_شبه تو هم انابل بارون
+خبیث
_اراد وایستا منم بیام همچین خوابم میاد دوروزه پلک
روهم نذاشتم
_باشه بیا بریم
+ترسوها هردوتون میرین
احسان نگام کردو گفت
_جونه خودم نع جونه تو که خوابم میاد وگرنه میومدم
تا صبح با هم انابل ببینیم
+باشه برید منم تا تموم نشه جم نمیخورم تا ثابت کنم از
شما دوتا نره غول خیلی شجاع ترم
هردوشون سری تکون دادنو رفتن بالا معلوم بود خستن
کوسنه مبلو تو دستام فشار میدادم تا یه وقت جیغ نزنم
تا یه صدایی میومد از ترس میپریدم بالا
تقریبا اخراش بود وایی خدا تا صدایی میومد فکر
میکردم صدایه افتادنه سکه س هرگاه منتظره اومدن
اون عروسکه بودم یا اون عروسه با چاقوس وایییییییی
میترسیدم از جام تکون بخورم
+اخیش تموم شد
تلوزیون رو خاموش کردم خونه تاریکه تاریک بود حتی
جلو پامو هم نمیتونستم ببینم
به سمته پله ها رفتم که با صدایه
تقی که اومد پا تند به سمته بالا کردم که باسر رفتم تو
سینه یکی وپام محکم خورد به پله
+اخخخخخخ
رو پله نشستمو پامو تو دستام گرفتم
ایییی خیلی درد داشت
سرمو بالا اوردم ایییی این که اقا قطبیه نوره چشماش
تو این تاریکیم معلوم بود بیریخته یخی
کمی خم شدو تو صورتم زول زد
اخماش شدید تو هم بود
_فکر نمیکنی از وقت خوابت خیلی گذشته
+ مگه بچم که تو ساعته معینی بخوابم
_خونه من قانون داره
+وااا مگه اینجا پادگان نظامیه که قانون داره
بعدشم اینجا که خونه تو نیست خونه مادر جونته
بازومو گرفت وهمونطور که بالا میکشیدم گفت
_هر جا من باشم قانونایه منم هستن
همونطور که میرفت بالا منم پشته سرش میکشید
+ایییی ولم کن خودم میام چرا میکشیم اخ پام
هوووووو با توام
_صداتو ببر تا خودم نبستمش
همچنین بلندو محکم گفت که کلا لال شدم
به سمته اتاقم رفتو درشو باز کرد هولم داد داخل
اخماشو بیشترتو هم کشید
_یه بار دیگه ببینم تا این موقع شب بیداری و برای من
وراجی میکنی یه بلایی سرت میارم که هیچوقت یادت
نره مفهمومه!!
+ا...ره
_اره نع
+چش..... م
_حالا درست شد الانم برو مثله یه دختره خوب بخواب
ودرو به هم کوب
...