داشتم تو پیاده رو راه میرفتم، یه خانم و آقای میانسال هم غرق صحبت دوقدم جلوتر از من راه میرفتن، تو نور ویترین مغازه که بیرون رو روشن کرده بود دیدم یه سوسک چاق از درخت پرید پایین و کف پیادهرو شروع کرد دویدن، من زود رفتم تو خیابون ولی اون خانم درحال قدم گذاشتن روی زمین بی هوا سوسک بینوا رو له کرد و بدون اینکه متوجه بشه گرم صحبت راهشو رفت.
لاشهی لهیده و دل و روده بیرون ریختهی خاله سوسکه رو نگاه کردم و فکر کردم سرنوشت همینه! همینقدر کور و بیهوا! داری راهتو میری و سرت به کار خودته یهو یه نیروی قویتر پا میذاره روی سرت و لهیده و از هم پاشیده بجا میمونی، بدون اینکه تقصیری داشته باشی یا آمادهی دفاع و فرار باشی یا حتی حدسشو بزنی که قدم بعدی چی بسرت میاد.
اسمش چیه؟
تقدیر؟ اقبال؟ بخت؟ سرنوشت؟ قضا و قدر؟
#محبوبه_عباسی#کیک.سینامون
...