همیشه منتظرِ بعدنهاییم.
بعدن که هوا سرد شه و هودی بپوشیم و بعد غم پاییز اسیرمون میکنه و منتظر برف میمونیم؛ که با بغل گرم شیم و شکلات داغ بخوریم و وقتی هوا سرد شد؟
منتظریم بهار بیاد و برای بدوبدوهای دم عید ذوق کنیم و بوی روزای خوش و نرمی هوا و آسمون و خندهی رنگی آدمها. و بعدتر فروردین اندازهی صدتا اسفند کش میاد و دلمون خنکترین بستنیها رو میخواد برای تابستون، آبتنی زیر نور خورشید و مسافرت.
توی لحظهی حال «قرار» نداریم، این دلیل بیقراریمونه احتمالا ..
...